لیلا علی قلی زاده

نامه‌ای از جانب ماهورا

همیشه که نمی‌شود نامه از طرف من به دیگری باشد. بالاخره یک روز هم از خواب بیدار می‌شوم و نامه‌ای از جانب دیگری دریافت می‌کنم.

امروز صبح که از خواب بیدار شدم نامه‌ی ماهورا را دیدم.

نامه‌ای از جانب ماهورا

می‌خواستم نامه‌ام را با یک سلام شروع کنم ولی دیدم خیلی ادبی نیست و اصلن به دلم نمی‌نشیند. خود واژه‌ی سلام زیباست؛ اما وقتی از جانب یک کیبورد تق‌تقو مثل من گفته شود، چندان آهنگ خوشایندی ندارد. بعد گفتم چه کاری است که اصلن سلامی در کار باشد. سلام برای آن‌هایی است که از در وارد می‌شوند و می‌خواهند با صدای سلامشان خودشان را متوجه حضورت کنند و من ایمان داشتم و دارم که تو متوجه حضور من هستی منتها بعضی وقت‌ها به عمد به من کم محلی می‌کنی و همین کم محلی‌ات طوری لجم را در می‌آورد که می‌خواهم بیایم گوشت را بپیچانم؛ اما حیف که دست و پا ندارم و تمام استخوان بندی‌ام به این دکمه‌های فشاری حروف الفبا خلاصه می‌شود که گاهی از شدت بیکاری، خشک می‌شوند و من در آرزوی یک لمس ناقابل هستم تا قولنجم را بشکنم و تو آن را هم از من دریغ می‌کنی. برای همین اصلن سلامت نمی‌کنم و نامه‌ام را با گلایه شروع می‌کنم.

اول از همه به من بگو که چه مرگت است که روزهای پنج شنبه و جمعه سمتم نمی‌آیی و اگر هم بیایی خیلی مختصر و کم است؟ می‌دانم بهانه‌ات چیست. بله خودم همه‌ی اینها را از برم. کارِ خانه، رسیدگی به امورات همسر و بچه، بیرون رفتن و هزار کوفت و زهرمار دیگر که نای نوشتن را از تو می‌گیرد. ولی آخر من چه کنم؟ مگر من حقی از این زندگی کوفتی ندارم. نمی‌دانی وقتی به من بی‌محلی می‌کنی چه حالی می‌شوم. تو برای تلفن همراهت نام فرهاد را گذاشته‌ای و در هر حالی به آن نیم‌ نگاهی می‌اندازی؛ اما برای من که این همه به تو علاقه دارم و مدام چشم انتظار تو هستم که دست نوازشی بر سرم بکشی، هیچ نام کوفتی نگذاشتی. اگر خواستی برای من نامی بگذاری اسم ماهورا را روی من بگذار. خیلی با کلاس است. البته برای کلاسش نیست که می‌گویم، چند وقت پیش که در کلاس نقاشی ماهورا چشمت را گرفت، چند بار پشت هم نوشتی ماهورا و من دلم خواست ماهورا باشم که مرا هم تحویل بگیری.

بله اصلن ماهورا خیلی به من می‌آید هرچند که کمی طولانی باشد و بخش‌هایش زیاد؛ اما آهنگ خوبی دارد. خوب حالا که ماهورا شده‌ام، به من بگو که چه مرگت است که مدام سر خودت را خلوت می‌کنی. مثلن می‌خواهی به چه برسی. نه عزیز من بی‌توجهی به ماهورایت عواقب بدی دارد. علاوه بر اینکه استخوان‌های من خشک می‌شوند، ذهن تو هم خشک می‌شود. می‌دانی که بین استخوان‌های من و ذهن تو رشته‌ای نامرئی وجود دارد که اگر یکی از طرفین خشک شود، دیگری هم از کار می‌افتد. تو باید همیشه به این رشته توجه کنی و در روز چندین نوبت به سراغ من بیایی و مرا از خشکی نجات دهی. اصلن بیا با خودمان قراری بگذاریم، البته این قرار کمی کثیف است؛ اما چون هیچ گریزی از این کار کثیف نیست، پس این قرار هم شدنی است. قرارمان به این صورت باشد که هر وقت مستراح رفتی باید بعدش من را هم مستفیض کنی و تنها در صورتی می‌توانی از مشت و مال استخوان‌های من خلاص شوی که به مستراح نروی. حالا خود دانی. ماهورا را باید تحویل بگیری.

فقط نمی‌شود که شیرین باشی و با فرهاد پچ‌پچه کنی. به هر حال من هم دل دارم و اگر تحویلم نگیری چنان خشک می‌شوم که باید به فکر تعویضم بیفتی.

و در ضمن هرچه بنویسی هم من قبول می‌کنم. چرت و پرت هم قبول است. بخدا که من کم‌توقعم و فقط انتظار دارم که در روز چند نوبت التفاتی به من بکنی و جمعه‌ها به امان خدا رهایم نکنی.

حالا که گله‌هایم را کردم، بگذار کمی هم از برخی خصوصیات خوبت بگویم. می‌گویند همیشه باید نامه را با یک حرف خوب تمام کرد که به دل بنشیند. خوب بگذار فکر کنم. الان چیزی به ذهنم نمی‌رسد فقط اگر وقت کردی کمی هم تمیزم کن. فقط تو رو خدا مثل آن دفعه با الکل به جانم نیفتی که اتصالاتم بسوزد و چند تا از استخوان‌ها را از دست بدهم. خیلی ملایم با چند گوش‌پاک‌کن، آرام و ملایم تمیزم کن. لزومی به خشونت نیست. من ماهورا هستم. دختری ظریف و زیبا. فرهاد نیستم که هر چه در سرش بزنی خفه نشود و باز هم بی‌وقفه تیشه به بیستون بزند. من ماهورا هستم و روح لطیفی دارم و با بد رفتاری شکننده می‌شوم.

به امید دیدار در اولین فرصت و خیلی خیلی زود

نوشته شده توسط لیلا علی قلی زاده

لیلا علی قلی زاده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.