لیلا علی قلی زاده

نقاب‌های ما

امروز در مسیر پیاده‌روی کافه‌ای را دیدم. عطر گرم و تلخ قهوه‌ تمام محوطه را پر کرده بود. به کافه رفتم. هیچ کسی در کافه نبود. یک صندلی که رو به خیابان بود را انتخاب کردم و یک فنجان قهوه‌ی ترک غلیظ سفارش دادم و در حالی که منتظر بودم کتاب دختر گمشده را باز کردم و شروع به خواندن صفحاتی کردم که نتوانسته بودم تمام کنم. آیا نیک می‌تواند ایمی را فریب دهد و به خانه باز گرداند؟

البته تمام پاراگراف بالا دروغ بود. من کافه را دیدم، ولی تازه کرکره‌اش را بالا زده بود و محال بود صبح زود و تنهایی به کافه بروم. اگر دخترم اینجا بود می‌گفت: «مامان تو کی تنهایی  کافه رفتی؟ من رو نبردی؟»

از تنهایی به کافه رفتن بیزارم، ولی شاید بخواهم در شبکه‌های اجتماعی چنین چیزی بنویسم. خیلی‌ها این کار را می‌کنند. نقابی به چهره می‌زنند و دیگران که حواسشان به نقاب‌ها نیست، ناخودآگاه حسرت زندگی‌شان را می‌خورند.

ولی واقعیت این است که

امروز در مسیر پیاده‌روی، وقتی با تمام وجودم مولکول‌های هوا را به ریه‌هایم کشیدم، همراه با گرده‌ی گل‌ها عطر داغ نان هم مشامم را نوازش داد. سرم را چرخاندم و نانوایی لواشی را دیدم. اگر دختر بود محال بود اجازه بدهد که از جلوی نانوایی بدون خرید نان تازه بگذرم. فکر کردم که دیروز نان خریده‌ام و می‌توانم امروز هم آن را گرم کنم. پس بی‌اعتنا از کنارش گذاشتم. چون باید فوری به خانه برمی‌گشتم و گلو و صورتم را از گرده‌های آلرژی‌زا پاک می‌کردم.

اکثر ادم‌ها یک وجه اجتماعی دارند و یک وجه که در زندگی شخص‌شان پیش والدین، خواهر و برادر، همسر یا دوستان صمیمی‌شان فاش می‌شود.
وجوه اجتماعی افراد اغلب بی عیب و نقص است و وجوه شخصی‌شان پر از نقطه ضعف‌های آشکار.
کمتر کسی پیدا می‌شود که دوست داشته باشد در اجتماع کسی از نقاط ضعفش مطلع شود.
وقتی کسی به ما اعتماد می‌کند و نسخه‌ی ناقصش را پیش ما نشان می‌دهد
خبیثانه‌ترین کار این است که برای نشان دادن برتری‌مان بخواهیم نقاط ضعفش را در اجتماع آشکار کنیم و اینگونه وجه‌ی اجتماعی او را نابود کنیم.

لیلا علی قلی زاده

4 پاسخ

  1. من تنهایی کافه هم میرم یه بار رفتم و صبحانه خوردم خیلی هم حال داد
    الان نمیدونم چرا وقت با بچه ها بیشتر بهم حال میده نه اینکه تنهایی نخوام ها ولی کلا حال میده
    ولی درون و بیرون باهم یکی باشه خیلی بهتری
    من جدیدا دوچرخه رو شروع کردم خیلی باحاله ۱۰ سال محروم کردم ولی تمام شد تو بارون هم میرم همه به من و شهامتم تبریک گفتن حتی خانم های راننده

    1. چقدر عالی. وقتی با درون خودت به صلح برسی جهان بیرونت هم قشنگ میشه. شما خیلی خوب روی خودتون کار می‌کنید و این از نوشته‌هاتونم به خوبی مشهوده
      من راستش چندباری تنهایی رفتم. اصلا دوست نداشتم. بی‌قرار بودم. وقتی تنها هستم گوشه‌ی دنج خونه که کتابام و لب‌تابم هست رو بیشتر ترجیح می‌دم.

  2. همیشه تصور می‌کردم آدم‌ها تا رسانه به دستشون افتاد شروع کردن به خود افشایی و لایه‌های پنهان زندگی‌شون رو به نمایش گذاشتن. اما حالا متوجه شده‌ام که اون‌ها بیشتر وقت‌ها اون چیزی رو به نمایش می‌ذارن که باهاش خیلی فاصله دارن و دوست دارن باشن.
    شاید علت پدیدآمدن نقاب همین باشه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.