لیلا علی قلی زاده

معرفی کتاب هر روز

خلاصه‌ی داستان هر روز از زبان آ

روز ۵۹۹۴ مثل روزهای دیگر نبود. نمی‌دانستم قرار است که چه اتفاقی برایم رقم بخورد؛ زندگی کردن در بدن دیگران و تسخیر بدن‌شان برای یک روز، با وجود تمام چالش‌هایی که داشت، برایم تقریبن عادی شده بود؛ اما آن روز اصلن عادی نبود. من عاشق شدم. عشقی که زندگی مرا دگرگون کرد. دیگر نمی‌خواستم هر روز در یک کالبد ظاهر شوم. برای ادامه دادن با او می‌خواستم تعلق پیدا کنم. برای اولین بار دلم می‌خواست یک‌جا می‌ماندم؛ اما این تغییر دست من نبود.

من تا روز ۶۰۳۴ دوام آوردم؛ اما برای عشق باید فداکاری می‌کردم. من و او هر دو عاشق شده بودیم. او عاشق آ شده بود. آ نام من است. نامی منحصر به فرد که خودم روی خودم گذاشته‌ام. من یک روز در خانه‌ای متولد شدم؛ اما نمی‌دانم آیا آن‌ها پدر و مادر واقعی من بودند یا نه. چراکه روز بعد در خانه‌ای دیگر بودم با پدر و مادر و خانواده‌ای جدید. در نوزادی چندان متوجه این تغییرات نبودم؛ اما هرچقدر بزرگ‌تر می‌شدم متوجه می‌شدم که چیزی درست نیست و من جدای از شخصیت و هویتی که متعلق به خودم است، هر روز در قالب جدیدی ظاهر می‌شوم. برخی از بدن‌ها را دوست نداشتم. بدن‌های چاقی که نمی‌توانستند حرکت کنند یا بدن‌هایی که الکل و مواد مخدر مصرف می‌کردند. من تمام تلاشم را می‌کردم که فقط در همان یک روز در برابر میل این بدن‌ها به چیزهایی که با هویت من ناسازگار بود، مقاومت کنم. من می‌خواستم هویتم خراب نشود. می‌خواستم خوب بمانم.

حالا کسی پیدا شده بود که به من می‌گفت تو تنها نیستی و افراد زیادی هستند که مدام از این قالب به قالبی دیگر می‌روند و اگر بخواهی می‌توانی در یک بدن برای همیشه بمانی. من روز ۶۰۳۴ بدنی که می‌خواستم را پیدا کردم. بدنی که که روحش با روح من یکی بود. انگار خود من بود؛ اما نمی‌توانستم او را برای همیشه سرگردان کنم و خودم جای او را بگیرم. نه من قاتل نبودم و قاتل نیستم.

دختری که دوست داشتم را با او آشنا کردم. چون تنها آن بدن و آن شخصیت، لایق دختری بود که عاشقش بودم و بعد برای همیشه از زندگی آن‌ها رفتم.

روز ۲۳۷۲۵

در ساحل اقیانوس روی صندلی راحتی نشسته‌ام. بدنی که امروز در آن هستم، متعلق به مردی ۶۵ ساله است. مردی که زنش را می‌پرستد؛ همسرش به من می‌گوید:«امروز طور دیگری هستی. در نگاهت هیچ شوری وجود ندارد.»

سعی می‌کنم مهربان باشم؛ اما نمی‌توانم به او دروغ بگویم. چشم‌هایم امروز خالی است. چون من ادوارد نیستم. من فقط برای یک روز بدن ادوارد را قرض گرفته‌ام. ساحل اینجا مرا به یاد اولین روز آشنایی‌ام با ریانن می‌اندازد. تمام تلاشم را کردم که از او دور بمانم. حتی به جزیره‌ای دور سفر کردم که از ریانن دور بمانم که برای همیشه خاطره‌ی او محو شود؛ اما امروز وقتی بیدار شدم خودم را در ساحلی دیدم که خاطرات او را برایم تداعی می‌کرد. عجیب نیست که نمی‌توانم اینجا باشم. من جای دیگری هستم. به ریانن فکر می‌کنم. دلم می‌خواهد بدانم با الکساندر خوشبخت است. هنوز با الکساندر است یا الان با کس دیگری است. بعد از آن فرار دیگر به او پیام ندادم. باید برای همیشه از خاطره‌ی او محو می‌شدم تا او بتواند با الکساندر خوشبخت باشد. عجیب است که هنوز بعد از گذشت این همه‌سال به او فکر می‌کنم.

مارگارت صدایم می‌کند. از اینکه چندین بار صدایم کرده و من متوجه نشده‌ام، دلگیر است. فکر می‌کند که من امروز تسخیر شده‌ام. به من می‌گوید یک بار برای او هم چنین اتفاقی افتاده بود. دوستانش به او گفته بودند که در آن روز اصلن در کلاس درس حضور نداشته است. به خاطراتم رجوع می‌کنم. می‌خواهم ببینم آیا من بدن او را تسخیر کرده بودم؛ اما خاطراتم محو شده است. آلزایمر به سراغم آمده و تنها چیزی که به یاد دارم فقط ریانن است. روح من جدای از تمام بدن‌هایی که تسخیر کرده، حالا به بیماری آلزایمر مبتلا شده است. مطمئنم که الکساندر آلزایمر ندارد. چون خاطرات او را به یاد می‌آورم؛ اما خاطرات خودم محو شده است. شاید یک روز میهمان بدن او بودم ولی حالا هیچ چیزی به یاد نمی‌آورم جز آفتاب گرمی که پوست او را نوازش می‌کرد و او زیر آفتاب می‌درخشید و حرکت گیسوان طلایی او با وزش نسیم و چشم‌هایی که به رنگ دریا بود، چیزی را به یاد نمی‌آورم. کشیش پول گفته بود اگر در بدنی که هستی، بمیری، دیگر نمی‌توانی بدنی را تخسخیر کنی و برای همیشه محو می‌شوی. بارها به سرم زده بود که این زندگی را تمام کنم؛ اما من حق ندارم درباره‌ی زندگی دیگران تصمیم بگیرم. واضح است که ادوارد عاشق مارگارت است. من حق ندارم با از بین بردن او، حق زندگی را از او و مارگارت بگیرم؛ اما دعا می‌کنم که در دنیایی دیگر، کالبدی متعلق به خود داشته باشم. از میهمانی‌های یک روزه خسته شده‌ام. من دوام می‌آورم به امید روزی که برای خوب بودن و خوب ماندنم، پاداشی دریافت کنم. کالبدی متعلق به خودم و عشقی حقیقی مثل عشق ریانن.

ماجرای آشنایی من با کتاب هر روز

دو روز پیش، کتاب هر روز را از طاقچه گرفتم.

نویسنده: دیوید لویتان

مترجم: فاطمه جابیک

ترجمه‌ی کتاب خوب است؛ اما برای پی‌بردن به این موضوع لازم است ترجمه‌های بیشتری از این مترجم بخوانم. در آینده‌ای نزدیک در این مورد حرف خواهم زد.

نشر: میلکان

نحوه‌ی شروع داستان برایم بسیار جذاب بود، پس رهایش نکردم. در ابتدا خواستم توضیحی درباره‌ی داستان هر روز بدهم؛ اما هر روز پر از ماجرا بود. هر روز یک شکل متفاوت داشت. پیرنگ داستان، عشق فردی به نام آ به دختری به نام ریانن است. پایان داستان غیر منتظره است. پس من داستان را ادامه می‌دهم و پایان خودم را به آن اضافه می‌کنم.

شروع داستان هر روز

بیدار می‌شوم.

باید بی‌درنگ بفهمم چه کسی هستم. مسئله فقط شناختن بدن نیست؛ چشم‌هایم را باز می‌کنم و می‌بینم پوست دستم روشن است یا تیره، موی سرم بلند است یا کوتاه. چاقم یا لاغر، پسرم یا دختر، جای زخم دارم یا پوستم صاف است. اگر عادت داشته باشید، هر روز در بدنی جدید بیدار شوید، کنار آمدن با بدن، راحت‌ترین کار است. چیزی که درک کردنش سخت است، زندگی حول و حوش ان جسم است.

هر روز آدم جدیدی هستم. خودم هستم. مطمئنم که خودم هستم؛ در عین حال شخص دیگری هم هستم. همیشه همین‌طور بوده است.

برخی از جمله‌های کتاب:

هیچ انسان معمولی نمی‌تواند معمای علت وجود داشتن خودش را حل کند. بعد از مدتی باید این مسئله را بپذیرید که شما وجود دارید. همین و بس. راهی برای فهمیدن علت آن نیست. می‌توانید در مورد علت آن تئوری پردازی کنید؛ ولی هرگز نمی‌توانید آن را اثبات کنید.

با ترس ناشی از بودن در کنار شخص نامناسب کنار می‌آیید؛ چون نمی‌توانید با ترس از تنهایی کنار بیایید. 

با یاد دیروز از خواب بیدار میشوم. در به یادآوردن دیروز شوقی هست و در دانستن این که دیروز تمام شده است، دردی.

غم صورتمان را تبدیل به سفال می‌کند، نه چینی.

مهربانی کردن دقیقاً به بطن شخصیت تو وصل است؛ در حالی که مهربان بودن فقط به این مربوط است که می‌خواهی چطور دیده شوی.

در پایان اگر از داستان‌های عاشقانه لذت می‌برید، خواندن این کتاب را از دست ندهید. روایت عشق در این کتاب به شیوه‌ای کاملن متفاوت است.

نوشته شده توسط لیلا علی‌قلی زاده

لیلا علی قلی زاده

4 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.