گفتگویی دوستانه درباره خوددوستی
امروز درباره خوددوستی با آشنایی گفتگویی داشتیم. او از کارهای عقب افتادهاش و به هم ریختگی خانهاش شکایت داشت. میگقت از وقتی به سر کار رفته است، نتوانسته درست و حسابی به کارهای خانهاش رسیدگی کند. این آشنا تمیز کردن خانه را به کارهای دیگرش ترجیح میدهد چرا که میگوید نظم محیط برایش آرامش بیشتری را به ارمغان میآورد؛ اما من به او گفتم: «کارتکراری روح و روان آدم را فرسوده میکند. من تمیز کردن خانه را میگذارم بعد از انجام تمام کارهای دلخواهم. اگر بگذارم اول کار، توانم را میگیرد، بعد نای کار فکری ندارم. نه کتاب میخوانم، نه نقاشی میکنم و نه یک خط مینویسم بعد، فکر میکنم که انسان بیچارهای هستم که هیچ کسی به زحمات او اهمیتی نمیدهد. آنقدر در گفتگوهای درونیام خودخوری میکنم و برای خودم دل میسوزانم که کم کم بداخلاق هم میشوم و کافی است یک نفر خدای نکرده پوست تخمهای به روی زمین بیندازد، عصبانی میشوم و غرغرهایم شروع میشود.»
من از این شخصیت ضعیفی که نارحتیاش را با غرغر بروز میدهد اصلاً خوشم نمیآید. از طرفی خوب میدانم که چطور او را کنترل کنم که آرام بگیرد و برای خودش یک گوشه کتاب بخواند و روابطم با دیگران را خراب نکند. نه اینکه دوستش نداشته باشم. نه دوستش دارم؛ به او هم حق میدهم که گاهی عصبانی شود؛ اما اگر همیشه اینطور باشدريال کل وجود مرا به سلطه میگیرد و برای وجوه دیگر شخصیتم جای نفس کشیدن باقی نمیگذارد. برای اینکه با آن شخصیت بداخلاق کسی روبرو نشود، اول همه کارهای مورد علاقهام را انجام میدم و بعد میروم سراغ تمیزکاری. تمیزکاری که تمامی ندارد. همیشه خدا هست. همه کارهایم را که انجام دادم خانه را تمیز میکنم. خودتان میدانید بقیه اهل خانه به نیم ساعت نکشیده، لطف میکنن و دوباره کثیفش میکنن. در خانه ما اینطور نبود. پدرم نظم و دیسپلین خاصی داشت. امکان نداشت پدر را چندین روز متوالی در خانه تنها بگذاریم و بیاییم با صحنه وجشتناکی روبرو شویم. هیچ چیزی در خانه تکان نمیخورد. همه چیز به همان صورتی بود که قبل از رفتنمان از خانه بود؛ اما این رفتار تا حدودی آزادی عملمان را میگرفت. من ذاتاً آدم خیلی منظمی نیستم. دوست دارم همه کتاب هایم را دورم پهن کنم و با آنها خودم را مشغول کنم و بعد در ساعت مشخصی دوباره همه را جمع کنم و سرجایشان بگذارم. برای من این کار آرامش بیشتری را به دنبال دارد. خانه خیلی تمیز فقط به درد کتاب خواندن نمایشی با نوشیدن یک فنجان قهوه میخورد.
وقتی کارهای خودم را در اولویت قرار میدهم دیگر بابت کثیف شدن خانه حرص نمیخورم فداکاری در کار نبوده و تنها برای دل خودم، برای اینکه از تجدید قوا کرده باشم، خانه را تمیز کرده بودم.
به او گفتم: «باید از این به بعد خودت را بیشتر دوست داشته باشی. خود دوستی یعنی فداکاری الکی نکنی. فداکاری که بکنی از دیگران هم انتظار داری که برایت فداکاری کنن و محبت تو را جبران کنن. وقتی جبران نکنن از دستشان دلخور میشوی و بعد پیش خودت میگویی کجای کارم اشتباه بود که با من اینطور رفتار کردن. خودت را دوست داشته باشی برای اینکه دیگران از تو راضی باشن از خودت نمیگذری.»
من قبلاً اصلاً خودم را دوست نداشتم و هر کاری میکردم که دوستم داشته باشن و بعد هم احساس میکردم که بازهم مرا دوست ندارن؛ اما از وقتی عاشق خودم شدم، احترام بیشتری هم دریافت کردم. تنها وقتی به دیگری محبت میکردم که از عشق ورزی به خودم خسته شده بودم و کاسه عشقم لب ریز شده بود، آن وقت آن عشق را به دیگری میبخشیدم. دیگر ظرف شستن در میهمانیها را وظیفه خودم نمیدانستم و اگر دلم میخواست ظرف میشستم و وسطش که خسته میشدم ظرفها را رها میکردم و برای خودم چایی میریختم و میرفتم کنار بقیه میهمانها مینشستم. اوایل کار همه به رفتارم میخندیدن ولی بعد میگفتن: «از این کار تو خوشمان میآید. اصلاً رودربایستی با کسی نداری.»
این رفتار را به رفتار ریاکارانه قبلی ترجیح میدادم. قبلاً فکر میکردم باید تا انتهای کار بایستم. خسته میشدم. پا درد به سراغم میآمد و صدای خنده بقیه آزارم میداد؛ اما تا انتهای کار میایستادم. روحم را خدشه دار میکردم و از میهمانی آمدنم پشیمان میشدم.
به او هم همین را گفتم. گفتم: « کاری را بکن که در توانت است. بگذار اوایل بگویند عجیب و غریب شده است. خیلی خانه را تمیز نمیکند دیگر همیشه غذا نمیپزد و کارهای دیگری انجام میدهد؛ اما بعد از مدتی که شادی تو را ببیند، شخصیت جدیدت را بیشتر دوست خواهند داشت. هرکاری که خواستی برای دیگری انجام بدهی از خودت نگذر، با عشق انجام بده. اگر یک روز حوصله غذا پختن نداری بالاجبار غذا نپز و منتی هم بر سر کسی نگذار؛ اما اگر خواستی غذا بپزی با تمام وجودت از غذا پختن لذت ببر و با تمام عشقی که به خودت داری، بهترین غذا را آماده کن.»
بعد از پایان مکالمه حال هر دومان خوب بود و گفت: «میرود سراغ کارهای عقب افتادهاش، نظافت را میگذارد بعد از اتمام آن کارها»