لیلا علی قلی زاده

آخرین قالی

سولماز به گل‌های قالی خیره شده بود و فکر می‌کرد که این آخرین قالیچه‌ای است که در این خانه می‌بافد. قالی که تمام شد، از این خانه می‌رود. دیگر تاب و توان سر و کله زدن با فروغ را نداشت.

وقتی عروس این خانواده شد، پانزده سال بیشتر نداشت. مادر نداشت و پدرش برای اینکه زیر دست نامادری نماند، او را شوهر داده بود. فروغ قالی می‌بافت. او هم قالی‌باف بود. فروغ به پدرش قول داده بود، کاری کند که او معروف‌ترین قالی‌باف شهر شود. سولماز نقاشی‌اش خوب بود. فروغ او را فرستاد که طرح قالی را یاد بگیرد. سولماز بعد از مدتی هم طرح می‌زد و هم قالی می‌بافت. آنقدر خوب که فروغ کار قالی را گذاشت کنار و همه چیز را سپرد به سولماز. تمام طرح و نقش‌ قالی‌ها کار خودش بود، ولی فروغ همه جا گفته بود که عروسم فقط بافنده است و من هستم که طرح را می‌دهم. حیف از آن شب‌هایی که بیدار مانده بود. حیف از آن طرح‌هایی که نقش ستاره‌ها را در دامان خود داشتند. بیشتر از محسن عصبانی بود تا فروغ. محسن گفته بود که صبر کند تا خانه‌ای مستقل بگیرند. باید چند فرش دیگر می‌بافت که پول خانه‌ی مستقل جور شود. دستان فروغ دیگر جایی برای النگو نداشت. هربار که اعتراض کرده بود، محسن گفته بود که موقع خرید خانه با النگوها کمک می‌کند. حالا دیگر فهمیده بود که همه چیز دروغ است. فکر کرده بود، با فداکاری می‌تواند زندگی‌شان را گرم کند، ولی نه محسن معنای فداکاری را می‌فهمید و نه مادرش فروغ. فروغ فکر می‌کرد برترین زن دنیاست. به رنج و محنتی که دیگران می‌کشیدند اهمیتی نمی‌داد. کافی بود یک لحظه خوشی و لبخندشان را ببیند و شروع کند به آه و ناله تا محسن را پیش خودش بکشاند. روز به روز هم بدتر می‌شد. محسن تا همیشه زندانی بند مادر بود.

خیلی‌ها گفته بودند که اگر بچه بیاد دل مرد گرم می‌شود، ولی سولماز ترسیده بود که بچه بیاید و برای او نباشد. می‌ترسید مادرش بچه را هم زندانی خودش کند. برای همین پنهانی قرص می‌خورد. فروغ از نبود بچه ناراحت نبود. او هم می‌ترسید بچه بیاید و حواس پسر و عروسش پی بچه باشد. می‌ترسید سولماز دیگر قالی نبافد. او سولماز قالی‌باف را بیشتر دوست داشت. ولی هرجا می‌نشست از اجاق کور سولماز حرف می‌زد. سولماز همه‌ی این‌ها را می‌شنید و تاب می‌آورد. به محسن گفته بود، قالی که به نیمه برسد، دیگر هیچ کاری نمی‌کند تا تکلیفش را مشخص کند. گفته بود یا او را باید انتخاب کند یا مادرش را. محسن بین دو راهی عشق و وظیفه، وظیفه را انتخاب کرده بود. هیچ کسی از طلاقشان خبردار نشد. قرارشان همین بود. کسی هم شک نمی‌کرد. محسن بیشتر شب‌ها پیش مادرش بود و سولماز تنها سر بر بالشت می‌گذاشت. حالا این شب‌ها کمی بیشتر شده بود. فروغ از این که سولماز تمام وقت پای قالی می‌نشست خوشحال بود. این قالی زیباترین قالی دنیا بود. آخرین شاهکار سولماز.

سولماز فکر کرد دیگر نباید این‌ قالی به اسم فروغ تمام ‌شود. رج به رج این قالی نقش وجود خودش بود. چند روز قبل طلاق با سماوات حرف زده بود. به سماوات گفته بود که بافت و نقش قالی‌ها کار خودش است و فروغ به اسم خودش تمام می‌کند. گفته بود که می‌خواهد از فروغ و پسرش جدا شود و بعد آن بایستی قالی‌ها را از خودش بگیرد. منتها نه دار قالی دارد و نه پولی برای خرید ملزومات آن. این اولین باری بود که سماوات سولماز را می‌دید. همیشه فکر کرده بود که فروغ نمی‌تواند آن نقش‌ها را طراحی کند. حالا با دیدن سولماز مطمئن شده بود. چشم‌های سولماز پر از نقش بود. نقش و خیال تمام زندگی سوخته‌اش. گفته بود که برای این‌که دوباره قالی ببافد باید پول قالی آخر را به خودش بدهد. آخرین شاهکارش را وگرنه برای همیشه از دنیای قالی کنار می‌کشد.

سماوات قول داده بود.

سماوات اصرار کرده بود که بیاید و فروغ را در حین بافت قالی ببیند. فروغ زیر بار نمی‌رفت. سماوات حالا مطمئن‌تر از قبل بود. قالی کار فروغ نبود. قالی آخر بدون طرح بود. سولماز نقشش را در ذهنش ثبت کرده بود. هرجای کار که توقف می‌کرد، دیگر کسی نمی‌توانست آن را ادامه دهد.

این ترفند شاهکار آخر بود.

روزی که قالی تمام شد، آخرین باری بود که سولماز، محسن و فروغ را دید. سماوات نتوانست پول قالی را به فروغ ندهد. می‌ترسید قالی را برای فروش به جای دیگر ببرد. آخرین شاهکار سولماز در خانه‌ی فروغ بی‌قیمت بود. دو بار پول قالی را پرداخت کرد. چون نمی‌خواست خالق قالی را از دست بدهد.

حالا سماوات بزرگ‌ترین تاجر فرش است و یک شریک مرموز دارد. شریکی که نامش را کسی نمی‌داند. تنها فروغ است که این شریک را می‌شناسد. قالی‌های فروغ بعد از رفتن سولماز دیگر خریداری ندارد.

نوشته شده توسط لیلا علی‌قلی زاده

لیلا علی قلی زاده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.