اندیشهای وسواسگون به سراغم آمد
در یک صبح زود بیخبر آمد
دریای اندیشه عمیق بود
شنا کردن در دریا را نمیدانستم
بیجهت دستوپا میزدم
مرا غرق میکرد
قایقی از دور آمد
قایقران گفت آرام باش فکرت را رها کن سنگینی فکر تو را غرق میکند
میترسیدم آن را رها کنم
دو دستی به آن اندیشه بیمار چسبیده بودم
قایقران گفت برای لحظهای رهایش کن تا نجاتت دهم
آرام شدم. اندیشه پر کشید؛ اما دوباره اندیشهای دیگر مرا با خود برد
نجاتی در کار نبود
من غرق شده بودم
تنهای تنها و هیچ قایقی در دریای اندیشهام نبود
3 پاسخ
شعرگونه زیبایی بود. به این فکر میکنم که افکار منفی و استرسزا باعث سنگینی ذهن میشن. گاهی ذهن به قدری سنگین میشه که جایی برای افکار مثبت باقی نمیمونه
دقیقن. من گاهی با تعیین مهلت زمانی به افکار منفی میگم تا چند ساعت خودشون رو عقب بندازن. میگم فردا بهت رسیدگی میکنم یا مثلن فلان روز بعد دود میشن میرن هوا
😔💚