لیلا علی قلی زاده

در باب کمال‌گرایی

 

کمال‌گرایی مثل صدای موتور یخچال که دائمی است و هیچ‌گاه قطع نمی‌شود، مدام از در و دیوار ذهن شنیده می‌شود. صدای موتور یخچال در سکوت شب بیشتر می‌شود. شب‌ها وقتی می‌خواهم مطالعه کنم این صدای ناخوشایند، مثل خوره به جان گوش‌هایم می‌افتد و از راهروهای دراز و شیپوری شکل گوش‌هایم عبور می‌کند و با حجم و عمق بیشتری به در سالن کنفرانس مغزم می‌کوبد.

مواقعی که می‌نویسم، این صدا با صدای گردباد فن رایانه، قیژ و قیژ ریز هارد و صدای حرکت سم‌های اسب روی کیبورد ترکیب می‌شود و ذهنم را پر از آشوب می‌کند. غالبن فکر می‌کنم غیر از من کس دیگری هم بیدار است. مدام اطراف را می‌پایم. سایه دستانم روی در و دیوار می‌افتد و اشباح ترسناکی را پدید می‌آورد. ترس که به عمق جانم نفوذ پیدا می‌کند، دست از نوشتن و خواندن می‌شویم و به رختخواب پناه می‌برم. کمال‌گرایی صبح تمام آنچه که شب پیش با ترس و لرز نوشته‌ام را به سطل زباله پرتاب می‌کند.

بعد خودش روی صندلی مدیریتِ سالن کنفراس مغزم می‌نشیند و مدام می‌گوید هیچ ارزشی ندارد. هیچ ارزشی ندارد.

مهم نیست که چند روز پشت سر هم قرص‌های انتشار را خورده باشید و چه مدت تحت درمان نوشتن باشید، کافی‌است یک روز قرص‌ها را رها کنید، بعد کمال‌گرایی از سر و کولتان بالا می‌رود. نوشتن برایتان سخت و دشوار می‌شود. کمال‌گرایی ترجیح می‌دهد، شما هیچ کاری نکنید و مثل انسان‌های افسرده به یک‌جا خیره بشوید و مدام به خودتان بگویید که هیچ ارزشی ندارد و من یک بی‌عرضه‌ی به تمام معنا هستم. کمال‌گرایی دوست شما نیست. برای غلبه بر این غول بی‌شاخ و دم شما باید تا آخر دست از سرم اقدام نکشید. باید خودتان را به اقدام ببندید و صبح تا شب، با اقدام سر کنید.

اگر حتی یک روز به بهانه‌ی استراحت، اقدام را رها کنید. ویروس کمال‌گرایی دوباره به جانتان می‌افتد. کمال‌گرایی مثل ویروس کرونا نیست که با چند دوره واکسن زدن، ریشه‌کن شود. کمال‌گرایی با ترس از حقارت و طرد شدن دست به یکی می‌کند و قوی‌تر از قبل به شما حمله می‌کند.

مکالمات من و کمال‌گرایی

کمال‌گرایی به شما می‌گوید: «این چیزی که نوشتی ارزش خوندن داره؟»

من: «نمی‌دونم. می‌گی خوب نیست؟»

کمال‌گرایی: «آره. خیلی آبکیه. می‌دونی، اصلن به نظرم توی این فیلد کار نکن. تو این زمینه خیلی ضعیفی»

من: «خوب بیشتر می‌خونم و بیشتر می‌نویسم، بعد منتشر می‌کنم.»

کمال‌گرایی: «فکر خوبیه. باید بیشتر بخونی. اصلن به نظر من یه مدت نوشتن رو رها کن و بیشتر بخون.»

من نوشتن را رها می‌کنم. به حرف کمال‌‌گرایی گوش می‌دهم حرف بدی که نمی‌زند. باید بیشتر بخوانم. کتاب در دست می‌گیرم تا بیشتر بخوانم و هنوز چند صفحه بیشتر نخوانده‌ام که می‌آید کنار دستم می‌نشیند و می‌گوید: «تا حالا فکر کردی که این کتاب‌ها به چه دردی می‌خوره. برای چی این همه می‌خونی؟»

من: «می‌خوام بخونم که قوی‌تر بشم.»

کمال‌گرایی: «مگه تا حالا کم خوندی؟ قوی هم شدی؟»

من: «فکر می‌کنم درجا می‌زنم. یه روز از خودم راضی‌ام و یه روز نه. یه جوریم.»

کمال‌گرایی: «باید یه مدت فاصله بگیری. حجم کارت زیاد شده. برای همینه که نمی‌تونی تمرکز کنی. من که بدت رو نمی‌خوام. اگه عمیق نشی، کتاب خوندنت هم بی‌فایده است. یه مدت فاصله بگیر و بعد استراحت کافی تصمیم بگیر که باید چی‌کار کنی. نمی‌تونی همینجوری یه کله جلو بری. تو عقب افتادی و خودت این رو می‌دونی. تو خیلی ضعیف شدی چون اصلن به خودت استراحت ندادی. این کتاب‌ها رو هم باید رها کنی.»

من کتاب‌ها را رها می‌کنم. روی مبل لم می‌دهم و بعد ملال دوباره مرا به انجام کاری صوق می‌دهد. می‌خواهم دوباره به نوشتن برگردم؛ اما کمال‌گرایی مدام در گوشم پچ‌پچه می‌کند که هیچ کدام ارزش ندارد و تو نباید بنویسی چون هیچگاه نویسنده‌ی خوبی نمی‌شوی.

به سراغ نقاشی می‌روم آنجا هم خودش را نشان می‌دهم. ساز را برمی‌دارم و باز هم خودش را نشان می‌دهد. اجازه نمی‌دهد کاری کنم او از اقدام بیزار است.

 

جزئیات در برنامه سدی برای کمال‌گرایی

دیشب با کمال‌گرایی حسابی زد و خورد کردیم. آنقدر در گوشم پچ‌پچه کرد که فریاد زدم: «بس است. بس است رهایم کن. تو حق نداری مرا مدام تحقیر کنی. من می‌توانم. من می‌توانم و هیچ کسی نمی‌تواند جلوی جریان اراده‌ام را بگیرد.»

بعد برنامه‌ای نوشتم. برنامه‌‌ای نوشتم که نوشتن را به برخی از روزهای هفته موکول کنم. ساز را به آخر هفته و نقاشی را به روزهای دیگر تا بتوانم از پس تمام آن‌‌چیزهایی که در ذهنم وجود دارد و می‌خواهد مرا زمین‌گیر کند برآیم. داشتن برنامه، نوشتن جزئیات برنامه و اجرای موبه‌موی آن باعث می‌شود که هیچ فرصتی برای پچ‌پچه‌های کمال‌گرایی وجود نداشته باشد.

وقتی بخواهیم با یک برنامه‌ی روتین که کلی است و از جزئیات در ان خبری نیست، دست به اقدام بزنیم، کمال گرایی می‌تواند خودش را با شکل و شمایلی تازه وارد برنامه‌ی ما کند و ما را زمین بزند. پس اهمیت به جزئیات مهم است.

نتیجه‌گیری

کمالگرایی بیماری دائمی است. برای رهایی از آن باید صبح به صبح، قرص‌های اقدام را مصرف کرد.

برای رسیدن به اهدافمان برنامه‌ریزی داشته باشیم و برنامه را طوری با جزئیات بنویسیم که کمال‌گرایی فرصتی برای درگیر کردن ذهنمان و به آشوب کشاندنش نداشته باشد.

 

 

لیلا علی قلی زاده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.