لیلا علی قلی زاده

دیالوگ نویسی

یکی از تمریناتی که در کلاس‌های نویسندگی بایستی انجام می‌دادیم. تمرین دیالوگ نویسی بود. تمرینی که اوایل به سختی انجام می‌دادم و بیشتر از چند خط نمی‌شد حالا به یکی از تمرینات مورد علاقه‌ام تبدیل شده است. امروز تمیرین دیالوگ نویسی را با کلمه برداری ادغام کردم و نتیجه شد نمایش‌نامه‌ای از یک اتفاق تلخ

خنده ابدی

زنی از سمت راست صحنه وارد می‌شود و به مرکز صحنه می‌آید. با تنی نزار به زحمت بساط صبحانه را پهن می‌کند و مرد را برای چاشت صدا می‌کند. مرد از سمت چپ وارد می‌شود. قلدرمآبانه بالای سرش ظاهر می‌شود و می‌گوید: پس ملتفت شدی. اگه هنوز ملتفت نشدی، ملتفتت کنم.(می‌خندد.)

زن: تو خیلی رقت‌انگیزی(با کینه به مرد نگاه می‌کند)

مرد: هی اطوار میای. نخیر. انگار خوب ملتفت نشدی؟

زن: پیر خرف. کی می‌میری از دستت راحت شم؟

مرد: شانس آوردی امروز سر دماغم.

زن: سردماغ بودی اینه وضعم. نبودی چیکارم می‌کردی؟ دستت بشکنه مرد.

مرد: روت زیاد شده. تو این فقره اگه مسامحه نمی‌کردم، جنازه‌ات کنار سفره افتاده بود.

زن: باشه بابا تو خوبی. مردی. دیگه بیا چاشتت رو بخور تا دیرت نشده.

مرد: پس می‌گی برم. خر گیر آوردی. من برم تو هم بری سر وقت دولابچهو بعد بزنی به چاک.

زن: من با دولابچه تو چیکار دارم؟ فکرت رو بیخود مغشوش نکن.

مرد: فکر من که خیلی وقته مغشوشه. تو مخل آسایشم شدی ولی چه کنم که دلم گیره. لعنت به این دل لاکردار که باید همیشه خدا گیر باشه.

زن: بسه. بسه. دوباره هیزی نکن. هنوز طعم خون رو لبامه. با اون چشماتم قورتم نده. به پیر به پیغمبر که من دستم کج نیست. بیا تا عقربک ساعت از نه اون ورتر نرفته برو.

مرد: چیه چه خبره. واسه چی این همه تعجیل داری؟ نکنه فاسقی چیزی داری؟

زن: خیلی رقت آوری. همش من رو زیر آماج شک و بد دلی خودت قرار می‌دی.

مرد: یادت باشه تو تحت الحمایه منی. حق نداری پات رو کج بزاری

زن: چه حمایتی هم می‌کنی. کلافه شدم. خسته نمی‌شی از این همه گمان بد؟

مرد: اگه می‌فهمیدم فاسقت کیه، یک بار می‌کشتمش و از این همه شک راحت می‌شدم.

زن: خدایا بیا من رو از دست این مرد نجات بده. کی این مخمصه تموم میشه خلاص شم؟

مرد: بیخود وانمود نکن که بی‌گناهی. اگه بی‌گناه باشی که نباید این همه واهمه داشته باشی.

زن: واهمه چی؟ چرا خلاصم نمی‌کنی؟ با این حرفا روزی هزاربار داری من رو می‌کشی.

مرد: نترس من فقط هارت و پورت می‌کنم. چاقوی من نمیبره.

زن: آره معلومه. هنوز استخونام داره زق زق می‌کنه.

مرد: یکم اخلاق رفتارت رو حلاجی کنی می‌بینی که من الکی گیر نمی‌دم.

زن: من چیکار باید بکنم که تو راضی باشی. همیشه خدا به من شک داری.

مرد: نباید من رو ملامت کنی. خوشگلی. چشم همه دنبالته. بالاخره منم غیرت دارم.

زن: خفه شدم. این شکی که تو دلته واسه من نیست واسه زن سابقته. من اگه می‌دونستم که هیچ وقت زنت نمی‌شدم.

مرد: من رو یاد اون پتیاره ننداز. یه بار دیگه حرفش رو بزنی…

زن: چی‌کارم میکنی؟ بیا هر کاری میخوای بکنی همین حالا بکن. بوی گند و کثافت این زندگی رو برداشته. من رو مضحکه عام و خاص کردی.

مرد: چیه چیه دستپاچه شدی. داری بالا و پایین می‌پری. بیخود شلوغش می‌کنی که من نفهمم چه غلطی کردی.

زن: خریت که شاخ و دم نداره. همون موقع که زنت شدم همه بهم گفتند خرم؛ اما من خر فکر کردم قراره حامیم باشی. قراره هرچی سختی کشیدم تو زندگی با تو جبران شه ولی تو آشغال…

مرد: چی گفتی عفریته؟ فکر کردی نفهمیدم واسه مال و منالم زنم شدی. فکر کردی جوونی و خوشگلیت چشمم رو می‌گیره و کور می‌شم؟ چشمم رو روی کج رفتنات می‌بندم.

زن: دست از سرم بردار. من عفریته رو به حال خودم بزار.

مرد: من تا بساط اون فاسقت رو بهم نزنم که نمیرم.

زن: حالا که اینطور شد باشه بهت میگم تازه آبستنم هستم.

مرد: چی؟ من که…

زن: از تو نه. از همون فاسقم.

مرد: به گور پدرت خندیدی. همین‌جا خونت رو می‌ریزم.

زن غش‌غش می‌خندد.

زن: آره بریز. بریز. بزار تا عمر داری روحم تو این چار دیواری بمونه و به ریشت بخنده.

خفه شو خفه شو خفه شو

مرد خم می‌شود و قوری را برمی‌دارد و با آن چندین بار روی سر زن می‌کوبد.

و مدام تکرار می‌کند خفه شو خفه شو خفه شو

اما صدای خندیدن زن قطع نمی‌شود. صدای خنده از در و دیوار بلند می‌شود.

نوشته شده توسط لیلا علی‌قلی‌زاده

لیلا علی قلی زاده

6 پاسخ

  1. آفرین لیلون
    چه هوشمندانه بود کارت
    این خلاقیت رو هم میبره بالا، کلمات رو باید یه جوری به کار ببری که توی دیالوگ وصله به نظر نیان و مطلب رو هم به خوبی برسونن.

    واقعن کلمات مسیر رو میسازن.
    مثلن کلمات عامیانه یه دیالوگ محاوره ای میسازه و
    کلمات جدی و رسمی دیالوگهایی با فضای جدی تر و رسمی تر.

  2. چقدر تاریک. الان دوره و زمونه برعکس شده. بیشتر مردها در مظان اتهام هستند. دیالوگ نویسی رو دوست دارم. داستان آذرخش رو به خاطر دیالوگ‌هاش نوشتم که البته خوب نشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.