در کلاس نویسندگی اوقات خوشی را می گذراندیم.
خواندن و نوشتن ان هم با تمرین های هیجان انگیز جناب استاد شاهین کلانتری، کار لذت بخشی بود تا این که یک روز استاد از ما خواست سایت شخصیمان را راه اندازی کنیم. پیش خودم گفتم من که وبلاگ دارم چه حاجتی است به داشتن سایت
اما دوستان یکی یکی سایتشان را راه اندازی کردند.
استاد هم گفته بود که باید حتما سایت باشد و نوشتن در وبلاگ خیلی برای نویسنده مسئولیت نمی آورد.
اما من بازهم از داشتن سایت طفره می رفتم و پشت ترس هایم پنهان شده بودم. یکی از همان ترس ها همین راه اندازی یک سایت شخصی برای خودم بود.
اولش نگران هزینه هایش بودم که متوجه شدم هزینه های چندانی ندارد. بالاخره یک روز دل را به دریا زدم و از یکی از دوستان طراح برای راه اندازی سایت درخواست کردم و قرار شد که تصمیم بگیرم و به ایشان خبر بدهم اما با همسرم که مشورت کردم مرا پرتاب کرد به دوران دانشجویی و رشته اشتباهی ام . یادم آمد که ۱۴ سال پیش از رشته نرم افزار فارغ التحصیل شده بودم و اندوخته هایم را به تمامی در صندوقچه ی خاطراتم مخفی کرده بودم. همان روزها که به خاطر نداشتن اعتماد به نفس کافی و ترس هایم از رفتن برای مصاحبه های شغلی اجتناب کرده بودم و یکی یکی هرچه که بلد بودم از یادم رفت و تنها در جاهایی کار می کردم که مدتی قبلش آنجا رفت و آمد داشتم و بعضی ها که به من لطف داشتند پشت آن ظاهر ترسو، کم حرف و خجالتی ام را هم می دیدند و با من قراداد می بستند. اما تقریبا همه چیز را به دست فراموشی سپرده بودم و حالا می خواستم طراحی سایت را هم به کس دیگری واگذار کنم. دوست دیگرم خانم فاطمه خلقتی به من گفت که راه اندازی سایت هیچ کاری ندارد و کمکم هم می کند و من با یک جمله ایشان روی ترس هایم پا گذاشتم و با آموزش های آقای قائدی، سعی کردم آجر به آجر سایت را هرچند که خیلی طول بکشد و ظاهرش هم ابتدایی باشد خودم روی هم بگذارم و بشوم بنا و نقاش و نجار و اهنگر خانه خودم.
در پایان از همه دوستان عزیز سپاسگزاری می کنم به خاطر همه لطف ها و مهربانی هایشان
یک پاسخ
سلام، این یک دیدگاه است.
برای شروع مدیریت، ویرایش و پاک کردن دیدگاهها، لطفا بخش دیدگاهها در پیشخوان را ببینید.
تصاویر نویسندگان دیدگاه از Gravatar گرفته میشود.