تازه بیماری منحوس کرونا به منطقه ما آمده بود. بهداشت به حدی رعایت می شد که خیلی ها نان را در خانه درست می کردند. آن روزها من مربی پیش دبستانی بودم. به درس نون که رسیدیم، پیشنهاد پخت نان یا هر غذایی که حرف نون داشته باشد را به بچه ها دادم، بیشتر منظورم نیمرو بود. نان پختن برای خودم خیلی خیلی سخت بود. اما مادرهای هنرمند کلاس همراه با بچه هایشان نان پختند. چه نان هایی، عطر و طعم شان از روی رنگ و ظاهرشان معلوم بود. اما راستش را بخواهید من خودم جرات درست کردنش را نداشتم. از یکی از مادرها دستور پخت گرفتم، تا وقتی جرات پیدا کردم آن را درست کنم.. در دستور خمیرمایه آمده بود که در خانه نبود و من حتی جرات خریدنش را هم نداشتم. نمی دانستم چه مقدار باید بخرم. کیلویی می خرند یا گرمی، می ترسیدم وقتی برای خریدش می روم مسخره ام کنند. از بس که در حصار ترس هایم مدفون شده بودم، جرات انجام تجربه های تازه را نداشتم. در واقع از هرچیزی که نتیجه اش برایم غیر قابل پیش بینی بود، می ترسیدم.
بیست و سوم مرداد وقتی صبح زود، از خواب بیدار شدم. همه چی روتین و عالی بود. کارها را طبق برنامه انجام داده بودم و در دفترم جلوی حال روزم نوشته بودم همه چیز عالی است.
منتظر بودم ساعت هفت بشود و جناب همسر برای خرید نان از خانه خارج شوند که هفت نشده، سیستمم خراب شد. اولش فکر کردم همان مشکل همیشگی است و اگر بگذارم سرد بشود، دوباره کار می کند. اما مشکل فراتر از آن بود. فقط در فرصتی که با گزینه safe mode برایم فراهم شده بود، توانستم اطلاعاتم را به فلشی منتقل کنم تا کمی خیال خودم را راحت کنم. بعد آن همسرم را بیدار کردم تا کمی با من همدردی کند. اما همدردی و راه حل هایش فایده ای نداشت. باتری اش از سال ۸۷ تا حالا کار کرده بود و الان به قرن دیگری وارد شده بود. ۱۳ سال زمان کمی نبود. عمر خودش را کرده بود و دیگر وقتش بود که خودش را بازنشسته کند.
البته این اتفاق به ذهن معیوب من ربطی ندارد. با وجودی که صبح آن روز، قبل از خراب شدنش، یاد نرم افزار افتر افکت، ایندیزاین، ایلو استریتور و فتوشاپ افتاده بودم. و حتی یک لحظه از ذهنم گذشت که سیستم بهتری دست و پا کنم تا بتوانم مثل ایام گذشته خودم را در این نرم افزارها محک بزنم. و چند دقیقه بعد سیستم به یک باره خاموش شد.
البته چندباری هم قبل از دزدیده شدن ماشینم از ذهنم گذشته بود که ماشین یک ساله را که ده هزارتا هم کار نکرده بود، رد کنم و ماشین بهتری بگیرم و دزد آمد، و زحمتش را کشید. آن موقع زیاد به مغزم توجه نکرده بودم. اما شاید راستی راستی نا خوداگاهم یک جورهایی مثل غول چراغ جادو باشد اما متاسفانه لوله چراغ خراب است و به ضررم کار می کند.
البته به چیزهای دیگر اشاره نمی کنم چون ممکن است بره جرم تمام اتفاقاتی که در عالم افتاده است و یک جوری به ذهن من مربوط است، بیایند و مرا با خودشان ببرند.
بله بگذریم امروز از بس سرگرم این مساله بودیم، جناب همسر بدون گرفتن نان به محل کارشان رفتند.
من عجیب دلم نان تازه می خواست و از تنبلی که پله ها را پایین نروم، خودم را مشغول کار کردم و هرچه بود، از یخچال بیرون کشیدم و همه را خوردم اما دلم نان تازه می خواست. بنابر این دست به کار شدم و شکر خدا که خمیر مایه – موقع پخت کروسان در باشگاه کتابخوانی مان تهیه کرده بودم.- را از قبل داشتم و شروع به پخت نان با آن دستور ساده اش کردم. البته آنچنان هم که فکر می کردم، دستور پخت ساده نبود و کلی کثیف کار و خراب کاری داشت. یک ظرف را هم از دست دادم. ظاهر نان ها هم خنده دار شده بود هر کدام به شکلی. بوم نقاشی آشپزخانه، پر از نان های رنگ و وارنگ و نپخته و بعضی هم زیادی پخته شده بود. اما جایتان خالی چه نان و پنیری با دخترجان خوردیم و نان های خوشگل تر را داخل پارچه ای گذاشتم تا عصری با دوستانش در حیاط خانه یک عصرانه با نان تازه نوش جان کنند. بهرحال موقع ورز دادن خمیر حالم خیلی خوب بود. تمام ناراحتی ها و استرس هایم را با کثیف کاری، ورز خمیر و آرد پاشی از بین بردم. موقع ورزدادن یاد یک ویدیو افتادم که مضمونش این بود: بعد از کار ذهنی استراحت کنید و استراحت کار ذهنی، کار جسمی است نه خواب و واقعا چه استراحتی بود. همان موقع دلم می خواست فایل صد و یک ایده را باز کنم و برای عنوان هفتادم فصلم بنویسم نان بپزید. از بس که این تجربه شیرین و دل پذیر بود.
نکته هایی که من در حین پختن و خوردن به آن رسیدم عبارتند از:
تقصیر شاطر بیچاره نیست که نان هایش هر کدام به یک شکل در می آید، بیچاره تا می آید طرز پخت یک نان خوب و خوش ظاهر را یاد بگیرد، برای اینکه حق و حقوق اضافه نخواهد، فورا او را برکنار می کنند و یک جوانک نابلد دیگر را جای او می گذارند.
دوم اینکه تا الان متوجه این نبودم که اصلا نباید نان خشک و دور ریز داشته باشم. نانی که خودم پخته بودم را با لذت تمام با دخترم خوردیم و مابقی اش را درون کیسه گذاشتیم و روز بعد، بعد گرم کردن در تستر دوباره نوش جان نمودیم.
قطعا بار دوم نان پختن ساده تر می شود مثل کیک هویج که راحت تر شده بود.
تصمیم گرفتم تا جای ممکن خودم نان بپزم چون دخالت دست در پخت نان بسیار است.
نوشته شده توسط لیلا علی قلی زاده