معرفی کتاب دختر گمشده
نویسنده: گیلین فلین
ترجمه: آرش خسروی
خلاصهی کتاب
کتاب دختر گمشده دو راوی دارد. زنی به نام ایمی و مردی به نام نیک. ایمی و نیک هر دو نویسنده بودند. یکی نویسندهی سوالهای تست شخصیت و دیگری برای روزنامه مینوشت، ولی بعد از مدتی شغلشان را از دست میدهند. ایمی تکدختر یک خانوادهی ثروتمند است که هر دو نویسنده هستند و به شدت به همدیگر علاقه دارند و نیک فرزند طلاق است و یک خواهر دوقلو دارد. نیک باری را که با پول ایمی راهاندازی شده به همراه خواهرش اداره میکند و ایمی در ابتدای داستان، تنها یک زن خانهدار است که هیچ شغلی ندارد.
داستان با واقعهی گمشدن زن آغاز میشود. هر دو راوی روایت خودشان را از این گمشدن دارند. نیک از زمانی که همسرش گم شده است داستان را تعریف میکند و زن خاطراتی از ابتدای آشناییشان را روایت میکند. وقتی بخشهایی که مربوط به نیک است را میخوانیم، از نیک به خاطر رفتارش متنفر میشویم. احساس میکنیم که برای نیک گمشدن همسرش اهمیتی ندارد و شاید او خودش مسئول این گم شدن باشد. خاطرات زن به ما نشان میدهد که چقدر همسرش قدر نشناس است و با وجود تمام کارهای خوبی که ایمی انجام میدهد، او را نادیده میگیرد. تا اواسط داستان نیک یک شخصیت منفور است. خواننده و تمام مردم از او متنفر میشوند.
پلیس او را متهم به قتل همسرش میکند در حالیکه هیچ جسدی پیدا نشده است. وقتی خاطرات ایمی به روز میشوند و به زمان حال میآیند، ورق برمیگردد. شخصیت ایمی تازه برای خواننده فاش میشود، ولی ایمی همچنان در داستان یک شخصیت محبوب گمشده برای ما و کشته شده برای بقیه شخصیتهای داستان است.
حالا دیگه نیک شخصیت بد داستان نیست. وقتی نیک متوجه میشود که چه بلایی سرش آمده است، سعی میکند که وضعیت را به نفع خودش تغییر دهد و برای بقیه شخصیتهای داستان هم جلوهاش عوض میشود؛ ولی مسئلهی مهم این است که ایمی یک شخصیت خاص و کاملاً باهوش است.
نیک تمام تلاشش را میکند که ایمی را به خانه بازگرداند و در پایان ایمی با یک داستان دیگر به خانه باز میگردد تا کنترل اوضاع را آنطور که میخواهد به دست بگیرد.
در پایان داستان ما میدانیم که ایمی کنترل کنندهی تمام وقایع داستان است و شخصیتی است که به خاطر نظم و انضباطش و ذهن نقشهپردازش دچار هیچ اشتباهی نمیشود. او با آنکه مرتکب جنایات وحشتناکی شده است، ولی هیچ کسی نمیتواند او را متهم کند چون هیچ مدرکی به جا نگذاشته است. داستان به شکل تاسفباری تمام میشود. نیک در زندان ابدی ایمی باقیمیماند و ایمی مثل یک عروسکگردان عروسک چوبی خودش را کنترل میکند، در حالی که نیک تمام تلاشش را میکند که بتواند بر علیه او مدرکی پیدا کند و از شر او راحت شود.
داستان در ابهام تمام میشود. آیا نویسنده با این پایان قصد داشت، داستان را دوباره ادامه بدهد؟
آیا حالا که شخصیت ایمی کاملاً برای خواننده فاش شده است، ادامهی داستان کار عاقلانهایی است؟
یا شاید نویسنده اینبار با وارد کردن شخصیتی باهوشتر از ایمی بتواند او را به راحتی از داستان بیرون بکشد و نیک را نجات دهد.
نقش کهنالگوها در شخصیتپردازی
در نوشتن داستان توجه به کهنالگوها و به کارگیری خصوصیات کهنالگوها در شخصیتهایی که میسازیم باعث میشود که داستان ما پایههای قویتر و محکمتری داشته باشد. نویسندهی داستان دختر گمشده در خلق شخصیت ایمی از کهنالگوهای آفرودیت، آتنا و پرسفونه کمک گرفته است. شخصیت ایمی مثل زن اغواگر یا آفرودیت از جذابیت ظاهریاش آگاه است و از این طریق میخواهد روی دیگران تاثیر بگذارد. زنهای دیگر به او حسودی میکنند. مثل کهنالگوی آتنا باهوش و اندیشمند است و یک دروغگوی حرفهای است و به تنها چیزی که فکر میکند خودش است. او مثل جنبهی منفی کهن الگوی پرسفونه حتی به پدر و مادر خودش هم صدمه میزند، چون به او صدمه زدهاند و از همسرش و هر کس دیگری که به او آسیب بزند یا بخواهد او را نادیده بگیرد، به بدترین شکل انتقام میگیرد. وجود خصوصیات چندین کهنالگو در ایمی باعث سردرگمی شخصیتها در داستان میشود و با آنکه به جنبههای منفی او کاملاً آگاه شدهاند، ولی باز هم نمیتوانند در برابر او تصمیم درستی بگیرند.
برای درک کهنالگوهای شخصیت در داستانها باید به تکتک خصوصیات شخصیت اصلی توجه کنید و آنها را جایی یادداشت کنید و بعد به سراغ کتاب کهنالگوی شخصیت بروید و ببینید نویسنده چطور از کهنالگوها برای ساخت شخصیت داستان بهره گرفته است.
امیدوارم این مطلب برای شما مفید بوده باشد.
شاید مطالب زیر هم برایتان مفید باشد.
کهن الگوی شخصیت قسمت سوم(آفرودیت)
4 پاسخ
چه داستان رازآلود و عجیبی
خیلی فضای جالبی داره خوشم اومد
آره داستان پر کششی بود.
پردازش جالبی بود لیلا جان. کهن الگوها موضوع جذابی است.
اگه قصد داریم که خوب بنویسیم باید زمانی رو به همین کهنالگوها اختصاص بدیم.