چند روز پیش فقط یک جمله در باب نداشتن حوصله نوشتم. سپس نوشتن را رها کردم.
گاهی اینطور میشود. حوصلهی هیچ چیز و هیچ کسی را ندارم. گاهی فکر میکنم که دیگران با باورها و عقایدشان، با مسئولیتها و وظایفی که بر دوشم گذاشتهاند مرا به بند کشیدهاند. فکر کردن به این بندها، حوصلهی هر کاری را از من سلب میکند.
امروز طور دیگری فکر میکنم. این ما هستیم که به دیگران چنین اجازهای را میدهیم. وقتی کتاب «وقتی نیچه گریست» را میخواندم به عبارتی برخوردم.
اگر خودت زندگیات را کنترل نکنی، دیگران کنترل زندگی تو را به دست میگیرند.
به واقعیت جملهی بالا خیلی فکر کردم. احساس کردم زمانهایی بوده که دیگران برای من تصمیم میگرفتند که چه کاری انجام بدهم یا ندهم. دیگران با تحت تاثیر قرار دادنم و نیازم برای دوست داشته شدن کاری میکردند که من رضایتشان را فراهم کنم، در صورتی که از صمیم قلبم به این کار رضایت نداشتم.
امروز جملهی دیگری در همان کتاب خواندم.
سرنوشتت را دوست داشته باش یا خودت انتخاب کن.
وقتی برای ما مقدور نیست که از زیر بار وظایفمان شانه خالی کنیم، بهترین راه این است که طوری رفتار کنیم که انگار این زندگی را به طور تمام و کمال خودمان انتخاب کردهایم. در چند کتابی که در رابطه با زندگی پس از مرگ بود، به این باور رسیدم که خودمان این زندگی را انتخاب کردهایم. خودمان انتخاب کردهایم که در چه خانوادهای پا به جهان وجود بگذاریم و بقیهی مسیر هم انتخابهای خودمان بوده است. با این باور، دیگر ذهنیت یک قربانی را نخواهیم داشت و با تمام وجود میتوانیم از لحظهای اکنون که به قول نیچه تا بینهایت ادامه دارد، لذت ببریم.
به این دلیل در این مدت از نوشتن دوری میکردم که فکر میکردم جز نوشتن راه دیگری نداشتم؛ من همیشه به دنبال راههای کمخطر و امن بودهام، برای همین نوشتن را انتخاب کردهام.
از نوشتن دور شده بودم تا خودم را بیابم. دیروز که بیشتر وقتم به نقاشی گذشت، فهمیدم من انتخابهای دیگری هم داشتم، ولی به سمت نوشتن آمده بودم. این نوشتن مرا ارضا میکرد؛ ولی وقتی خودم را با دیگران مقایسه میکردم، فکر میکردم که استعدادی برای شنا در این اقیانوس بیکران وجود ندارد و بیجهت دستوپا میزنم تا غرق نشوم. در این مسیر باید مدام به خودم یادآوری کنم که فقط و فقط باید با خود قبلیام مقایسه شوم. خودی که مدام در گذر زمان تغییر میکند. اندیشهها و باورهایش تغییر میکند. خودی که با مطالعهی آثار متنوع، رشد پیدا کرده است و به مراتب از دیروز خود بهتر است.
از انتخابهای دیگر حرف میزنم. دیروز فرصتی بود برای محک زدن خودم و مبارزه با ترسهایم؛ اما من باز امنترین راه را انتخاب کردم.
2 پاسخ
میزان خطر، ارتباط مستقیمی با ریسک پذیری و موفقیت های بالای مالی داره.
نویسندگی صد البته بعد اقتصادی نداشته باشه، صرفا یک حالت دلی هست و فقط کسی که عاشق نوشتن هست، می تونه ادامه بده.
و شاید این یکی از رازهای سوگند خدا به قلم باشه: خدا به هر کسی این قلم رو نمی ده و خیلی ها دست می کشند و رها می کنند و می روند …
دربارهی نوشتن دقیقن همینطوره که میگین. اگه واقعن عاشق نوشتن نباشی، رهاش میکنی.
جملهی اولتون فقط به مسائل مالی ربط نداره. من توی رانندگی هم ترجیحم این هست که به جای رفتن به یک فاصلهی دور با ماشین فقط مسیرهایی رو برم که قبلن چندین بار رفتم و این یعنی که دنبال ماجراجویی و خطر کردن نیستم.