همیشه موقع رانندگی، ذهن داستاننویسم دست به کار میشود.
اگر کسی کنارم نباشد، به هنگام رانندگی موسیقی گوش نمیدهم. موسیقی کاتالیزور داستاننویسیِ من است. نمیخواهم در دنیای داستانها غرق شوم و خدایی نکرده زندگیام را به فنا بدهم.
البته اگر کسی کنارم هم باشد، بدون موسیقی رانندگی میکنم.
موسیقی باید در بطن زندگیام باشد،
ولی همیشه فراموش میکنم. اگر صدای مضراب تار و آرشهی ویولن نباشد، موسیقی را فراموش میکنم.
امروز در وبلاگ عاطفه دیدم که چالش صد روزه جدیدی را راه انداخته است. فکر کردم من هم باید چالش جدیدی ایجاد کنم، چالشی که بهانهای شود برای دوباره نوشتنم. این روزها دست و دلم به نوشتن نمیرود. تعهد که نباشد، هدف لابهلای روزمرگی گم میشود.
باید نوشتن و موسیقی را به هم پیوند بزنم.
هر روز یک موسیقی را انتخاب میکنم و با آن مینویسم. این چالش مزیتهای زیادی برایم دارد. هم شناختم از موسیقی بیشتر میشود و هم بیشتر مینویسم. با ریتم مینویسم. شاعرانهتر مینویسم. موسیقی به جملهها آهنگ میبخشد و کلمهها را نرم و لطیفتر میکند.