در نیمهی دوم سال تصمیم گرفتهام که روزانهنویسیام را سرسری نگیرم و همه چیز را بنویسم. مثلن از دیروز تصمیم گرفتهام که بیشتر سالاد بخورم. هرچند هضمش برایم سخت است و بعد معدهام سرد میشود؛ اما باید با چیزی که سردیاش را خنثی کند، به جنگ با سردی بروم و با سبزیجات آشتی کنم. وزنم زیاد شده است. هرچند چاقی به من میآید؛ اما از عدد روی ترازو بدم میآید. باید شش کیلویی وزنم را پایین بیاورم.
از مهرماه تصمیم گرفتهام که جدی هم ورزش کنم. در حال حاضر تمریناتی را پیگیری میکنم که عضلات کتف و شانهام را تقویت کند.
امروز هستی باید هم به کلاس زبان میرفت و هم به مدرسه میرفت. برای همین مجبور بودم، همه کارهایم را تعطیل کنم و به کارهای او رسیدگی کنم. ناهار و صبحانه را با هم درست کردم. در حال خوردن صبحانه بود که لقمههای ناهارش را داخل کیفش گذاشتم. اصرار کرد، من هم از صبحانهاش بخورم که خودم را کنترل کردم. من صبحانهام را هفت و نیم صبح خورده بودم؛ قرار نیست که مدام در حال صبحانه خوردن باشم. قبلن یک بار با همسرم صبحانه میخوردم یک بار هم با او. برای همین وزنم بالا رفته است.
هستی را در کلاسش گذاشتم و بعد رفتم میوه فروشی محله تا وسایل سالاد بخرم. یک میوهفروشی کنار مدرسه هست که نمیشود از او خرید کرد. همه اقلامی که در مغازهاش موجود است، لوکس است و کیفیت بالایی دارد. یک قلم جنس از او بخری باید پول چند قلم جنس را بدهی. کاهوهای فرنگی خوش آب و رنگی داشت. ولی قیمتش خیلی بالا بود.
از مغازهی دیگری که در کوچهی دیگری بود، خرید کردم. کیفیتش بد نبود. قیمتش هم خیلی مناسب بود. چند مدل کلم و فلفل دلمه گرفتم. بقیه وسایل سالاد را داشتیم.
وسایل سالاد را گذاشتم داخل یخچال، که تا فرصت هست بنویسم. اصلن حواسم به تلفنم نبود. باهمنویسی داشتیم که ندیده بودم.
بعد گرم نوشتن شدم که دوستم زنگ زد. مدتی بود از او بیخبر بودم. کمی با او گپ زدم و بعد در حین گپ زدن وسایل سالاد را ازیخچال درآوردم. شستم و خورد کردم.
تماس که پایان یافت، دیگر حوصلهی نوشتن نداشتم. فکر کردم بروم سراغ مسکوب. کمی روزها در راه مسکوب را خواندم که رسیدم به بخشی که مسکوب در حال یادگیری زبان عربی است. به عقیدهاش در شلوغی روزهایش، روزهایش را شلوغتر کرده و پنجاه سال دیر هم شروع کرده است.
توی این شلوغی عربی را شروع کردهام. راستی شلوغش کردهام. سر پیری و معرکه گیری. چیزی نیست. فقط پنجاه سال تأخیر دارم. نه، چهل سال! در هر صورت حالا وقتش نیست که بخوانم و تمرین کنم: ملغمه الولد النظیفه- شای الولد فی الفنجان الکبیر- …
من هم روسی میخوانم. گاهی اول روز، گاهی میانهی روز گاهی آخر شب. ولی به هر حال برنامهای است که از آبان سال پیش، وقتی تصمیم گرفتن اینستا را رها کنم، شروع کردم که روزها به من سخت نگذرد و اصلن برای همان هم بود که توانستم بر آن اعتیاد غلبه کنم.
دخترم میگوید: «مامان عجیب غریب است. انگلیسیاش کامل شده!»
انگلیسی را هر بار خواندم، نصفه نیمه ماند. حالا همراه با یادگیری زبان روسی انگلیسی هم تکمیل میشود. زبان مبدأیی که با آن روسی یاد میگیرم، انگلیسی است. پس ناچارم.
زبان روسی را در ابتدا به خاطر علاقهام به روسیه و ادبیات روسیه انتخاب کردم. بعد در همان دوران ترک اینستا فهمیدم قرار است، مراودات ما با چین و روسیه بیشتر باشد. چندتایی از اقواممان به چین سفر کردند. من با چینیها نمیتوانم کنار بیاییم. پس ترجیح دادم زبان روسی یاد بگیرم و سوم اینکه از چالشی که شروع کرده بودم، خوشم میآمد. هرچند که از نظر خیلیها احمقانه بود.
چند روز پیش همسرم گفت دیگر برای رفتن به روسیه ویزا لازم نیست. گفتم: «اگر پول هم لازم نبود، همین فردا یک سفر میرفتم سن پترزبورگ.» بعد خودش از حرفی که زده بود خندهاش گرفت.
4 پاسخ
چقدر خوب که از این تغییرات نوشتی.
راستی سالاد چون سرده حتمن بعدش عسل بخور.
چه جالب، فکر نمیکردم کسی دوس داشته باشه زبان روسی یاد بگیره. انشاالله یاد که گرفتی بری روسیه😉
آره اتفاقن عسل هم میخورم. ممنون از توصیهات.
بله خودمم فکر نمیکردم. ولی دیروز یک اهنگ روسی گوش میدادم. دخترم انقدر خوشش اومد که گفت میخواد اونم روسی یاد بگیره
У вас был хороший план, чтоб покинули инстаграмм, отлично. С удачи
Спасибо
واقعن هیچی مثل ترک کردن اینستاگرام برام خوب نبود. فضای اینستاگرام واقعن استرس آوره و اگه داهی نباشی خانمان براندازه