به قدری غرق در دنیای نوشتن بودم که از رنگ و نقاشی غافل شده بودم. وقتی سر کلاس نقاشی کارهایم را به شاگردانم نشان میدادم تا از انها الهام بگیرند و بدون ترس تنها با رعایت تکنیک خالق اثر خودشان باشند، ناخودآگاه نمایشگاه نقاشی برپا شد که کارهای مرا میخواستند و دخترک راضی به فروش هیچکدام نشد و شاگردان هر کدام طح دلخواه خودشان را سفارش دادند. مبلغی جزئی را برای کشیدن طرح مدنظرشان در نظر گرفتم. هرچند که قرار بر این شد که آن مبلغ را خیریهای واریز کنم؛ اما میخواستم ارزش کار را بدانند و همینطور آنها را در کار خیری شریک کنم. بعد از آنکه شروع به کشیدن نقاشیها کردم، احساس کردم نوشتن برایم سادهتر از قبل شده است و انرژی که در طول روز بیهوده صرف وبگردی و چرخیدن در میان صفحات مجازی میشد حالا با رنگ و نقش چند برابر میشود و شوق نوشتن را در من بیدار میکند.
کار اول تمام شد و سفارش دوم را با اصلاحیه پذیرفتم. سفارش دوم طرح باب اسفنجی بود چون از باباسفنجی بیزار بودم، دست دست کردم تا طرح عوض شود. روز بعد طرح اسب از من خواست و من که عاشق اسب بودم، شروع به کشیدنش کردم. طرح دوم به شدت زمانبر است. چند ساعت پشت هم روی آن کار کردم فقط یک تکه کوچک شکل گرفت؛ اما حس و حالم با نقاشی خوب است. اصلن مگر میشود نویسنده عاشق هنر باشی و ساعتها در روز نقاشی نکنی؟
6 پاسخ
خیلی زیباست. آفرین به شما
سپاس از نگاه زیباتون
دختر پاییزی چقدر زیبا و دلنشینه. با نگاه کردن بهش شادی و عشق به زندگی رو دیدم. نقاشیت زنده و زیباست.
سپاس از تو عزیزم با این نگاه پر مهرت
چه خوب که دوست نقاش دارم. خیلی عالی.
ابراز درون به هر شکلی زیباست. چه نوشتن باشد و چه از طریق نقاشی. موفق باشید.
ممنونم افسانه جان. همراهی شما برام ارزشمنده