برای باور کردن یک دروغ کافیست آن را بارها تکرار کنید. آن وقت دیگر خودتان هم حقیقت آن را تشخیص نمیدهید.
چند وقتی هست که برای تسکین و تسلای خاطر فردی، واقعیت را وارونه جلوه میدهم. چند روز پیش متوجه شدم که خودم هم دیگر نسبت به آن واقعیت هیچ احساسی ندارم و تنها چیزی را که باور دارم واقعیت وارونه است.
آیا سیاستمدارن و سردمداران حکومتها هم از این واقعیت وارونه برای اعمال زور و تفهیم عقایدخودشان به دیگران استفاده میکنند؟
اگر اینطور است چطور میتوانند دروغشان را تشخیص بدهند، وقتی دیگر خودشان هم دروغشان را با تمام وجود راست میپندارند؟
آیا متجاوزان و دسیسه چینها با همین ابزار واقعیت وارونه میان توده مردم نفوذ میکنند و افکارشان را با خودشان همسو میکنند؟
چطور میشود مرز میان واقعیت و دروغ را تشخیص داد؟
حقیقت چیست؟
چرا انسان با دانستن بیشتر، به آرامش نمیرسد و بیشتر از قبل احساس ندانستن میکند؟
این سردرگمی از کجا نشئت میگیرد؟
و جواب این چرا ها و هزاران چرای دیگر را چگونه میتوان یافت؟
2 پاسخ
رایت میگی لیلا جان. یاد حرفهای دکتر شکوری درباره خاطرهسازی ذهن افتادم. ذهن به مرور زمان بعضی خاطرهها رو دستکاری میکنه و تغییراتی توش میده. به نظرم دروغ گفتن به خود هم باعث دستکاری خاطرهها میشه. این طوری میشه که سیاستمداران فکر میکنن همیشه به نفع مردم عمل میکنن.
شده یه خاطره دروغین بسازی و بعد از یه مدت طوری تعریفش کنی که انگار واقعن اتفاق افتاده؟ برای من زیاد بوده