لیلا علی قلی زاده

اسطوره بلاهت

داستانک روز بیست و هفتم

لغت بیست و هفتم: سخیف(کم خرد، سبک عقل، احمقانه)

کلامش سخیف و ساده‌لوحانه بود. رفتارش اصلن داهیانه نبود. در مهربانی مسامحه می‌کرد. انزجارش به امور روزانه را آشکارا نشان می‌داد.

روابطش بیمارگونه بود. علیل‌وار می‌خواست جلب توجه کند. گاهی نسبت به همه‌ی اطرافیانش بدگمان می‌شد و با بدعنقی همه را از خود دور می‌کرد.

گاهی با مهربانی تصنعی می‌خواست، اشتباهش را جبران کند؛ اما کار را خراب‌تر می‌کرد. وجود انباشته از سفاهتش برای خودش هم مضر بود.

از آدمی که چاشتش یک بشقاب بلاهت و ناهارش یک کاسه حماقت بود انتظاری بیش از آن نمی‌رفت.

وقتی قیافه‌ی متفکران را در وعده‌ی شام به خود می‌گرفت، سگرمه‌هایش در هم فرو می‌رفت و خودش چنان مسحور این پیچیدگی ابروان می‌شد که فکر می‌کرد اسطوره‌ی ملاحت است؛ اما چهره ابله‌وارش، با آن ابروان پرپشت زمخت هیچ نشانی از ملاحت نداشت.

اطرافیان نیشتر کلامش را به خاطر عزیز به جان می‌خریدند و تخماق‌هایشان را غلاف می‌کردند. اطوار او قابل تحمل نبود. اطرافیان ملتفت نبودند که هرچه در برابر او سکوت کنند، بیماری خودشیفتگی‌اش که آمیخته با بلاهت است، بدخیم‌تر می‌شود و درمانش مشکل‌تر. نباید در درمان او تعلل می‌ورزیدند. همیشه که زیر چتر حمایت عزیز نبود. اگر آسمان بارانی می‌شد و غریبه‌ای چهره‌ی کریه‌اش را به او نشان می‌داد، اوضاعش بغرنج می‌شد.

بالاخره عزیز دار فانی را وداع گفت. روزی که عزیز رفت، همگان دست از مماشات برداشتند و از دخمه‌ی تحقیر و حقارت بیرون آمدند و با تخماق‌هایشان بر سرش کوبیدند. از همان روز است که دیگر از خانه تکان نمی‌خورد. خانه‌اش بوی گند و کثافت می‌دهد. خاکروبه‌های تلنبار شده، خانه را به دخمه شبیه کرده است. او حالا صبح تا شب گاهی دمر و گاهی طاقباز روی گل‌های خاک گرفته قالی می‌افتد و در حسرت روزگار خوش پادشاهی‌اش روز را به شب می‌رساند و شب‌ها، شبگرد می‌شود و در سکوت شب جولان می‌دهد.

لیلا علی قلی زاده

2 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.