کار یکی از آشنایان، مرا به هم ریخته بود یا حرف آشنای دیگری، نمیدانم. به هرجال نمیتوانستم و قادر نبودم روی کارم متمرکز شوم. با اینکه تا ظهر، همه چیز خوب پیش رفته بود؛ اما بعداز ظهر اوضاع بغرنج بود و حوصلهی هیچ کار مهمی را نداشتم. بادمجانها را پوستگرفتم، شستم و درون آب گذاشتم تا تلخیشان برود. به همان شیوهی حوصله سر بر و از روی سلیقه تکتکشان را خشک کردم و با کمترین شعله، سرخ کردم. حقیقتن کار زمانبری بود. با این کار میخواستم استرسم را فرو بنشانم که مرتب بیشتر میشد. برنامهی آموزش زبان را باز کردم، دیدم تمرکز ندارم و بیشتر از یکی دو تمرین نمیتوانم انجام بدهم. در حین سرخ شدن بادمجانها با یادآوری جملهای که دربارهی کتابها شنیده بودم به سراغ کتابهایی رفتم که تازه از کتابخانه گرفته بودم. داستانهای کوتاه چخوف، بیست کهن الگوی پیرنگ، نه داستان از جی. دی سیلنجر، داستانی از علی خدایی و دو فیلمنامه از اکبر رادی روی میز بود، داستانهای کوتاه چخوف انتخاب شد و داستان کوتاه اثر هنری همان داستانی بود که توانست حالم را خوب کند.
“من هیچ غمی نداشتم که خواندن یک صفحه کتاب از بین نبرده باشد. کتاب، عمر دوباره است. در دنیا لذتی که با لذت مطالعه برابری کند، نیست.”
مُنْتِسکیو
تصور کنید هدیهی نامتعارفی گرفتهاید که ارزش بسیاری دارد؛ اما داشتن آن به نوعی به جنبهی اجتماعی شخصیت شما لطمه میزند. با این هدیه چه میکنید؟
تصور کنید که تمام سعیتان را برای خلاص شدن از دست این هدیه بکنید؛ اما دوباره آن هدیه پیش شما برگردد. چه احساسی خواهید داشت؟
جناب دکتر در داستان اثر هنری در چنین موقعیتی قرار گرفته است. قبل از خواندن این داستان، اول به سوالهای بالا جواب دهید و بعد به سراغ اثر هنری بروید. اثر هنری یک داستان کوتاه از چخوف است که با خواندن آن تازه به علت اصرار استاد بابت چخوف خوانی پی بردم.
نوشته شده توسط لیلا علیقلی زاده
4 پاسخ
کنجکاو شدم داستان رو بخونم.
از صفحاتش عکس میگیرم برات میفرستم
پندآموز بود. ممنون
سوال خیلی عجیبیه!!! واقعا نمیدونم.