داستان آشنایی من و کافکا
اولین بار با رمان مسخ با کافکا آشنا شدم. متأسفانه جذبم نکرد و در میانه راه رهایش کردم؛ اما همه جا صحبت از کافکا بود. پس به سراغ رمان دیگری از کافکا رفتم. محاکمه، دومین رمانی بود که از کافکا خواندم. محاکمه برام جذابیت بیشتری داشت. از دنیای عجیب و غریبی که قهرمان داستان درونش گیر افتاده بود، از دست و پا زدنهایش برای رهایی و در نهایت نجات نیافتنش لذت بردم. همان موقع بود که عاشق کافکا و رمانهایی با رویکرد کافکایی شدم.
الگوبرداری از کافکا
بسیاری از نویسندههای مدرن، از کافکا الگو گرفتند و داستانشان را خلق کردند؛ اما کافکا خواننده را گیج میکند. خیلی از افراد آثار کافکا را میخوانند و ستایش میکنند؛ اما اصلن به ذهنشان نمیرسد که بتوانند مطلبی در زمینهی نویسندگی از او یاد بگیرند.
درک کافکا با توجه به سبک منحصر به فردش سخت و دشوار است. در واقع کافکا به قدری غیر عادی است که خیلیها اعتقاد دارند که نمیشود چیزی از کافکا یاد گرفت؛ اما غیر ممکن وجود ندارد. همان طور که صادق هدایت در رمان بوف کور به خوبی از رویکرد کافکایی استفاده کرده است.
در واقع همین غریب بودن و بیگانه بودن کارهایش با کارهای دیگران، بزرگترین نقطه قوت اوست و همان چیزی است که باید از او یاد بگیریم. اگر رمان ۱۹۸۴ از جورج اورل را خوانده باشید، متوجه میشوید که جورج اورل هم در این اثر رویکرد کافکایی داشته است.
کافکای اندوهیگن یا طنزپرداز
بیشتر افراد، کافکا را نویسندهای تاریکاندیش و اندوهگین میشناسند؛ اما اگر با حس شوخ طبعی به آثار کافکا نگاه کنیم میبینیم دنیای کافکا خیلی بامزه است. گره گوار رمان مسخ یک صبح درحالی از خواب بیدار میشود که تبدیل به حشرهای غول پیکر شده است و قهرمان رمان محاکمه بدون هیچ دلیلی در ابتدای داستان بازداشت میشود. تلاش میکند که از دلایل بازداشتش سر دربیاورد ولی تلاش او نافرجام میماند. بیشتر از آنکه سیاه و تلخ باشد، یک شوخی بزرگ است. در زندگی واقعی چنین چیزی وجود ندارد.
فیلیپ راث برنده جایزه پولیتزر دربارهی کافکا میگوید:
من به شدت تحت تاثیر کمدینی به نام فرانتس کافکا و نوشته بسیار جذابی که اسمش را مسخ گذاشته بود، قرار گرفتم بودم. جایی خوانده بودم که او حین کار، گاهی میزده زیر خنده. معلوم است! خیلی بامزه بود؛ درگیری فکری بیمارگونه با مجازات و جرم.
اگر ما به این درک برسیم که حجم قابل توجهی از طنز در پس این تاریکی و نهفته است، احتمالن متوجه خواهیم شد که کافکا بسیار پیچیدهتر از آنی است که در نگاه اول به نظر میرسد و میتوان مطالب زیادی از او آموخت.
میتوان نویسنده تمام وقت نبود اما موفق بود.
کافکا روزها در یک شرکت بیمه کار میکرد و شبها داستانهایش را مینوشت.
خیلی از افراد بهانه میآورند که فرصت کافی برای نوشتن ندارند و اگر فرصت داشتند، حتمن نویسنده خوبی میشدند؛ اما واقعیت این است که داشتن شغلی ورای نویسندگی، به نویسنده این امکان را میدهد که درک بهتری از جهان داشته باشد و از منظر شغلی که دارد به موضوعات نگاه کند. کافکا درس وکالت خوانده بود و البته در دوران تحصیل با ادبیات هم آشنا شده بود. قهرمان اصلی او در کتاب محاکمه هم کارمند بانک است. او طوری محل کار و وضعیت او را در کار توصیف کرده که احساس میکنیم خود کافکا هم کارمند بانک بوده است. این توصیفات دقیق به واسطه شغلی که داشته رقم خورده است.
کافکا هم همانند سازی را جدی میگرفت
با بررسی کارنامهی نویسندگان بزرگ، متوجه میشویم که همه آنها در ابتدای کار از نویسنده دیگری الگو برداری میکردند. کافکا هم به شدت تحت تاثیر دیکنز بوده است. او کارهای نویسندههای روسی، آلمانی، فرانسوی، امریکایی را هم مورد مطالعه قرار میداد و از آنها الگوبرداری میکرد.
الگو برداری از کارهای نویسندههای پیشین، روی کارهای نویسندههای جوان تاثیر میگذارد. جی. دی. سیلنجر خالق رمان ناتور دشت هم یادداشتهای روزانهی کافکا را با ولع میخواند.
کافکا و شروعهای مستقیم
او میتواند مانند یک وکیل دادگستری جملهها و مباحث را طوری با هم ترکیب کند که مثل یک قرارداد خوانده شوند.
جذابترین شگرد سبکی او وضوح و صراحت زبان و آغازهای مستقیم اوست.
او به جای توصیف شخصیت و صحنه در همان خطوط اولیه به سراغ ماجرای داستان میرود.
یک روز صبح همین که گره گوار سامسا از خواب آشفتهای پرید، در رختخواب به حشرهی عجیبی مبدل شده بود. “کافکا در مسخ”
بیشک کسی به یوزف کا تهمت زده بود زیرا بیانکه از او خطایی سرزده باشد، یک روز صبح بازداشت شد. “کافکا در محاکمه”
اگر بتوانید با یکی از شروعهای کافکا داستانتان را شروع کنید، خواننده از همان ابتدا مجذوب اثر شما خواهند شد. بدون مقدمه چینی و توصیفهای بلند حوصله سر بر، در چشم برهم زدنی وسط داستانیم.
نویسندههای مدرن باید بدانند که امروز خواننده حوصله و مجالی برای خواندن توصیفات بلند ندارد. در سرخ و سیاه استاندال گاهی توصیفات به قدری زیاد بود که اگر پای روابط عاطفی شخصیت اصلی در میان نبود، بارها از خواندنش منصرف میشدم.
برای همانندسازی با کافکا باید ببینیم راز موفقیت او چه بوده است.
رویکرد کافکا به پیرنگ
راز موفقیت کافکا در رویکردی بود که به پیرنگ داشت. کافکا نویسندهای اسطوره ساز بود. او عناصر اسطوره را در زندگی مدرن به کار میگرفت. یک آدم معمولی در داستان کافکا نماینده تمام ابنای بشر است و جهان از طریق ماجراهایی که پیرنگ داستان او را شکل میدهند، توصیف میشود.
تمام پیرنگهای کافکا کیفیت رویا گونهای دارند که کافکا به عنوان قرینهای برای زندگی درونی رویا گونه خود در نظر گرفته بود. “ویلیام کین”
شخصیتهای داستانهای کافکا کنشگر نیستند. در یک انفعال دست و پا میزنند. قادر نیستند قدم از قدم بردارند و انگار در خواب و رویا گیر افتادهاند.
کافکا با این رویکرد رویا گونه قصد ندارد که وضعیت خودش را به تصویر بکشد بلکه او وضعیت بشر را به شیوهی اکسپرسیونیستی به نمایش میگذارد. او در همه چیز اغراق میکند و به جای پرداختن به واقعیت به عوالم درونی و عاطفی میپردازد.
اگر پیرنگ داستان شما هم کیفیت رویا گونهای دارد میتوانید از کافکا یاد بگیرید و جهانی تهدیدآمیز، عجیب و نا آشنا را برای قهرمانهای داستانتان بسازید. جهانی که قهرمانتان هرچه دست و پا بزند بیشتر در آن فرو برود.
فقط به درونمایه و چشماندازهای اسطورهای مدرن توجه کنید که بتوانید خوانندهها را در مسیری که میخواهید، هدایت کنید.
پیش به سوی نوشتن داستانهای کافکایی
برای ساختن داستانی شبیه کافکا، باید قهرمانتان را در بهت و سرگشتگی فرو ببرید. او باید وارد جهانی عجیب و غریب شود. هربار تلاش کرد، قدمی به جلو بردارد، او را ناامید کنید.
جورج اورول هم از خیلی نظرها شبیه کافکا است. زیرا انسان را با مجموعهای از شرایط سخت و شکستناپذیر در میاندازد.
مقایسه داستانهای کافکا و جورج اورول میتواند به شما کمک کند که شباهتها و تفاوتها را درک کرده و راحتتر از کافکا الگو برداری کنید. هر دوی آنها قهرمانشان را در تضاد با دنیا و جامعهای که در آن زندگی میکند، قرار میدهند با این تفاوت که زبان در داستان اورول در خدمت قدرت، تحریف و مخدوش شده است.
داستان مدرن برای استفاده از نسخهی تاریک پیرنگ سفر و بازگشت* بسیار مستعد است.
اگر قهرمان داستان شما قرار است به چشماندازی بیگانه وارد شود، از تکنیک کافکا استفاده کنید و او را نسبت به اینکه در این جهان بیگانه قرار دارد، نگران کنید. اجازه بدهید شخصیت اصلی مدام سوال بپرسد که چرا وارد این جهان شده است. چه کاری کرده که گرفتار چنین مصیبتی شده است؟ تصمیم بگیرید که اجازه بدهید او از این دنیا خارج شود یا نه و در پایان یک پایان بندی به یاد ماندنی و نافرجام برایش بنویسید.
نقطه ضعف کافکا را به نقطه قوت داستان خود تبدیل کنید
یکی از نقاط ضعف کافکا که آثار آن را برای برخی از افراد ملالآور میکند، نبود پیوند عاطفی در داستانهایش است. در هیچ کدام از داستانهایش به روابط عمیق میان افراد نپرداخته است و شخصیت اصلی در داستانهای او رها شده است. انگار هیچ حامی ندارد. هیچ دوستی که به او کمک کند و او با حرف زدن از مشکلاتش با آنها، احساس بهتری داشته باشد. در واقع قهرمانهای کافکا شبیه انسانهای روانپریشی هستند که هیچ کسی را ندارند. شما میتوانید از تکنیک کافکا استفاده کنید؛ اما یک رابطه عاطفی عمیق هم وارد داستانتان کنید و به این شکل از کافکا جلو بزنید.
نویسنده خوب در عین همانند سازی و الگوگیری از نویسندههای پیشین سعی میکند که از آنها جلو بزند.
پایان
از هر نویسندهای که الگوبرداری میکنید، سعی کنید مدتی طولانی به مطالعه آثارش بپردازید، از نوشتههایش رونویسی کنید و ساختار نوشتههایش را درک کنید.
برای الگوبرداری از کافکا، خواندن کتاب مسخ، محاکمه و قصر و روزنوشتهای کافکا را شروع کنید و همانند سازی را جدی بگیرید.
نکته مهم در همانند سازی این است که سعی کنید نکات خوب را یاد گرفته، از آن خود کنید و بقیه آن را تغییر دهید. برای همین باید بهترینها را سرمشق قرار دهید و تلاش کنید که از آنها بهتر شوید.
و نکته مهمتر این است که بدون همانند سازی نمیتوانید از نویسندگان دیگر پیشی بگیرید.
*پیرنگ سفر و بازگشت: یکی از هفت پیرنگ اصلی کریستوفر بوکر
8 پاسخ
مقاله خیلی خوبی بود. چون کتاب مسخ و محاکمه کافکا و ۱۹۸۴ رو خونده بودم مقالهات رو خیلی خوب درک کردم. به نکات و ویژگیهای خوبی اشاره کرده بودی. یه خاطر مقالهعالیت بهت تبریک میگم لیلای عزیزم.
سپاس از تو عهدیهی عزیزم. بله اگه کتابها را خونده باشی درک بهتری از مطلب داری که خدا رو شکر تو خونده بودی
چه خوب کافکار رو معرفی کردید. تا پایان نوشتهتون فکر میکردم این متن رو از جایی کپی کردهاید و منتظر بودم در آخر متن منبع نوشته رو ببینم. فکر کنم شما رو دست کم گرفته بودم.
کپی که نه. دارم سعی میکنم کتابهایی که میخونم رو با نگاه تحلیلی بخونم. اما چندین کتاب خوندم تا این مطلب رو نوشتم. سعی کردم نقل قول هم بیارم تو نوشتههام
اطلاعات مفیدی بود. ممنون
سپاس از شما
منم اولش که مسخ رو شروع کردم یه جوری بودم. نمیتونستم با روند داستان کنار بیام. اما خوندمش هرطور که بود 🙂
اگه تونستی یک بار دیگه برو سراغش مطمئنم دفعه دوم تجربهات بهتره