پشت میزکارم نشستهام. منظره روبهرویم یک دیوار سفید خالی است. جز چند لکه سیاه چیز دیگری روی دیوار دیده نمیشود. به دیوار زل میزنم. به دنبال ایدهای در آن سوی اقیانوس ذهن هستم.
ایده در لغت به معنای اندیشه، خیال، تصور، فکر، رای، عقیده، نیتو منطق آمده است و منظور از ایده داستانی، فکر و اندیشه داستانی است. “حسین حداد”
به گمانم بیشتر نویسندهها، ایدههایشان را از کهکشانی دور آوردهاند. در انتظار موجوداتی فضایی هستم که از کهکشانی دور، برایم جعبه بزرگی از ایدههای ناب نوشتن را بیاورند؛ اما هیچ اتفاقی نمیافتد. واقعیت این است که ایده و موضوع در دسترس همه است. برای مثال گوستاو فلوبر به موضوع زن در طبقهی متوسط جامعه پرداخته است و شخصیت اما در مادام بواری را خلق کرده است. دی اچ لارنس هم با همین موضوع رمان خانم چترلی و لئو تولستوی رمان آناکارنینا را نوشته است. سه نویسنده روی یک موضوع مشترک کار کردهاند و هر کدام مضمون خاص خودشان را نوشتهاند. با این حال باز به دنبال ایده خاصی هستم که هیچ کسی قبلاً در مورد آن چیزی ننوشته باشد.
به خود میگویم: «تو یک کودن به تمام معنا هستی.»
در حالی که تمام تلاشم را میکنم تا از جایی از مخفیترین زوایای درونم یک ایدهی ناب استخراج کنم.
ایده داستانی همچون بذری است که اگر درست انتخاب نشود، حاصل مد نظر به بار نخواهد آمد. ” حسین حداد”
به دوستان نویسندهام فکر میکنم. آنها ایدههای نوشتنشان را از کجا میآورند؟ چقدر نوشتههایشان خوب و دلنشین است و نوشتههای من چنگی به دل نمی زند. بازهم به خودم ناسزا میگویم. دچار خودتخریبی شدهام. همه نویسندههای نو قلم این حس را تجربه میکنند و تنها مختص من نیست. هر بار که در دام مقایسه میافتند چنین حسی مثل یک مار به دورشان میپیچد و خفهشان میکند.
در همین حین یک پروانه از میان پنجره و پردهای که کشیده شده به درون خانه پر میکشد و مستقیم روی صفحهی کیبورد مینشیند. چه ایده خوبی. باید راجع به پروانه بنویسم. زنگ خانه زده میشود. یک نفر دستش را روی زنگ گذاشته است و بی وقفه آن را فشار میدهد. یک کلمه هم ننوشتهام. از پشت میز با اکراه بلند میشوم و به سمت در میروم.
در که باز میشود، دخترک خودش را با لباسهای خاکی و سر و صورتی کثیف به خانه پرت میکند. از دستش عصبانی میشوم. او را مستقیم به طرف حمام راهنمایی میکنم. میخواهم دوباره پشت میز کارم برگردم. شروع به آواز خواندن در حمام میکند. صدایش سکوت خانه را در هم میشکند. پروانه رفته است. یادم رفت دربارهی چه چیزی میخواستم بنویسم. صفحهی سفید همچنان سفید میماند.
یک دفترچه کوچک برای ثبت ایدهها تهیه کنید.
به دیدن یک دوست رفتهام. دوستم یک ریز حرف میزند و خبرهای دست اول و نابی را به من میدهد. پیش خودم فکر میکنم که برخی از این اخبار میتواند سوژهی نوشتن برخی از داستانهایم باشد. یک ایدهی خوب و دست اول. تا بیایم یکی را در ذهنم ثبت کنم، دیگری را میگوید. دوستم آدمی اجتماعی است که با افراد زیادی در ارتباط است. تصمیم میگیرم به محض این که به خانه رفتم شروع به نوشتن کنم. از خانهی دوستم به جای دیگری میروم. سرم شلوغ است. باید به مدرسهی دخترم بروم تا او را از مدرسه بیاورم. دخترم در راه خانه یک ریز حرف میزند. از اتفاقات مدرسه میگوید. در خانه چند ساعتی را با او سپری میکنم. با هم بازی میکنیم و خانه حسابی شلوغ میشود. حالا باید ظرفهای ناهار را بشویم و به هم ریختگیهای خانه را جمع و جور کنم. از شدت خستگی روی مبل چند دقیقهای خوابم میبرد. چشم که باز میکنم، عقربه ساعت شش را نشان میدهد. هنوز شام درست نکردهام. به هول و ولای درست کردن شام میافتم. شام که آماده میشود، همسرم از راه میرسد و … .
آخر شب شده است. به حدی خستهام که نایی برای نوشتن ندارم. نوشتن را به روز بعد موکول میکنم. روز بعد تصمیم دارم صبحم را با نوشتن شروع کنم.
صبح شده است و من از حرفها و ایدههای دیروز هیچ چیزی را به یاد ندارم.
احتمالاً برای شما هم چنین وضعیتی پیش آمده و من تنها انسان این کره خاکی نیستم که توی این وضعیت گیر افتادهام. اگر تنها یک دفترچه کوچک داشتم، همان لحظهای که دوستم پای سماور، اخبارش را تند و تند به سمع و نظرم میرساند، یکییکی آنها را با همان جزئیات و آب و تاب، در دفتر یادداشت میکردم تا موقع نوشتن، نگران نداشتن ایده نباشم.
ایدهها مثل یک عطر و رایحه خوش فرار هستند. با این تفاوت که میشود آنها را با نوشتن ثابت کرد. میشود از میان وقایع روزانه و از خلال گفتگوها، ایدههای خوب را یافت. نوشتن گاهشمار روزانه در نوت گوشی، این ایدهها را تثبیت میکند. کافی است خوب توجه کنیم و من وجودیمان را فراموش کنیم. اغلب ما در گفتگو به حرفهای طرف مقابل گوش نمیدهیم. اکثر ما درست همان لحظه که طرف مقابل ما صحبت میکند، در ذهن خود، دیالوگی که قرار است بگوییم را مرور میکنیم. کافی است مدتی یک شنوندهی خوب باشیم تا بتوانیم ایدههایی که به سادگی در جریان گفتوگوهای روزانه پیدا میشوند را مانند ماهیگیری صید کنیم؛ اما بعد آن باید آنها را در سطل خودمان بیندازیم. اگر ماهی نیمه جان را کنار آب بگذاریم خودش را به آب میرساند و دیگر ما هیچ صیدی نخواهیم داشت. دفترچه کوچک ما همان سطل ماهیگیریمان است. باید به محض یافتن ایده، آن را در دفترچهای یادداشت کنیم.
بعضی از اوقات، واقعاً هیچ ایدهای به سراغمان نمیآید. در این طور مواقع میتوانیم به سراغ دفتر یادداشتهای خود برویم و با مرور ایدهها، خودمان را برای ماراتن نوشتن آماده کنیم.
خودتان را برای دریافت ایدهها آماده کنید.
داشتن یک برنامه منظم مطالعه در حوزههای مختلف و نوشتن درباره موضوعی خاص میتواند شما را برای دریافت ایدهها آماده کند. وقتی به خودم تعهد داده بودم که روزانه یک مطلب آموزشی را در رسانه شخصیام منتشر کنم، مدتی به صورت مستمر این کار را انجام میدادم و همه چیز عالی بود تا اینکه چاه خالی شد. هر چه سطلم را به اعماق چاه انداختم، سطل خالی بالا آمد. از اهمیت مطالعه برای پیدا کردن ایدهها غافل بودم. برای همین برنامهریزی مجددی برای مطالعه متنوع و همچنین تولید محتوایی خاص در روزهای خاصی از هفته، باعث شد که قبل از فرا رسیدن آن روز خاص، به صورت ناخودآگاه، ذهنم به دنبال موضوعاتی مرتبط با محتوایی که قرار بود، منتشر کنم بگردد. با این اوصاف و در چنین وضعیتی، هیچ وقت کمبود ایده برای نوشتن نداشتم. اگر قادر نبودم دربارهی پروانهها بنویسم، میتوانستم دربارهی کتابی که تازه خوانده بودم، بنویسم. دیگر متوقف نمی شدم.
ایدههای خودتان را از دل نوشتن بیابید.
آخرین راهکار برای یافتن ایدههای خوب برای نوشتن این است که قلمتان را بردارید و شروع کنید. هرچیزی که به ذهنتان میرسد را در دفتر بیاورید. من برای نوشتن آداب خاصی دارم. چند دفتر و چند کتاب و چند خودکار رنگی را روی میزم میچینم. یکی از آن کتابها، یک کتاب شعر است. چند بیت شعر میخوانم . بعد چند صفحه کتاب و بعد شروع میکنم تمام کلمههایی که به ذهنم میرسد را فهرست وار روی کاغذ میآورم. در مرحله بعد، آنها را به هم ربط میدهم. میان ارتباطات یک پیوند آنقدر به دلم مینشیند که طنینش در گوشم میپیچد و نفسهایم به شماره میافتد. بله خودش است من الهام خودم را یافتهام.
خوشهسازی راهی برای ایدهیابی
راه دیگر نوشتن یک کلمه در مرکز صفحه است. بعد دایرههایی دور تا دور آن بکشید و تمام کلماتی که کلمه وسط به ذهنتان میاورد را در دایرههای کناری بکشید، تا از دل آنها به ایده برسید.
زمانی طولانی را به نوشتن اختصاص دهید.
وقت گذاشتن برای نوشتن در زندگیمان وقت زندگیمان را به ما میبخشد. “جولیا کامرون”
اگر بازهم هیچ ایدهای به ذهنتان نمیرسد. خلوتی را پیدا کنید. خودتان را از تمام ابزارهای ارتباطی محروم کنید. پیشنهاد میکنم روی اجاق گازتان هم غذایی نگذارید که به بهانه سر زدن به غذا، از زیر بار نوشتن شانه خالی نکنید. شروع کنید به شکایت کردن و نوشتن تمام ناراحتیهایتان. بیوقفه بنویسید. متوقف نشوید.
ممکن است ده صفحه چرندیات محض بنویسم، سپس به یک خط برسم و بگویم «این همان چیزی است که میخواستم.» “آنی سکستون”
بعد از گذشت چند ساعت ایدههای خوبی پیدا میشود و نوشته شما رنگ و بوی دیگری میگیرد. کافی است به خودتان فرصت دهید. اگر نوشتن برایتان مهم است و باید بنویسید، پس بنویسید. بدون هیچ عذر و بهانهای بنویسید. ایدهها خودشان راهشان را به سوی شما باز میکنند.
عمل نوشتن است که از شما نویسنده میسازد. “جولیا کامرون”
اما هر ایدهای برای نوشتن داستان مناسب نیست.
ویژگیهای یک ایده خوب چیست؟
پیدا کردن ایده کار چندان سختی نیست. آنچه که مهم و سخت به نظر میرسد، پیدا کردن ایده خوب است. میشود به هرچیزی که در جهان هستی وجود دارد به عنوان موضوعی برای نوشتن نگریست؛ اما همیشه باید قبل از اینکه با ایدهای وقت خودمان را بگیریم چند سوال از خودمان بپرسیم.
اول اینکه آیا واقعا من دلم میخواهد درباره چنین چیزی بنویسم؟ مثلاً جنگ موضوع و ایدهای است که افراد زیادی دربارهی آن نوشتهاند؛ اما من هیچ وقت دلم نخواسته است که دربارهی آن بنویسم. چهارسالم بود که جنگ تمام شد و هیچ وقت در بطن موضوع نبودهام. بنابراین از نظر احساسی به آن نزدیک نیستم پس نمیتوانم در مورد آن بنویسم. اگر هم بخواهم با مطالعهی کتابها و مصاحبه با بازماندگان جنگ به طرحی برای داستان برسم، فکر نمیکنم چندان به مذاق خودم و خواننده خوش بیایید. چون درگیر نیستم.
بنابراین یک موضوع و ایده قبل از هر چیزی باید نویسنده اثر را با خودش همراه و درگیر کند.
دومین سوالی که باید درباره ایده بپرسیم این است که آیا این ایده بیش از حد شخصی نیست. اگر ایدهایی خیلی شخصی باشد خواننده را در گیر نمیکند. شاید چیزی برای ما مهم باشد؛ اما برای دیگران اهمیتی نداشته باشد. نوشتن داستانی با ایدهایی کاملاً شخصی، چندان مناسب به نظر نمیرسد.
سومین سوال این است که آیا من توانایی پردازش چنین ایدهای را دارم؟ و این ایده قابلیت بسط دادن را دارد یا نه؟
همیشه قبل از اینکه خودتان را با ایدهای مشغول کنید این سوال را از خودتان بپرسید. بسیاری از ایدهها هستند که قابلیت گسترش و بسط داده شدن ندارند یا با توانایی و مهارت نوشتاری شما، مطابقت ندارد. اگر به این مسئله توجه نکنید در همان ابتدای راه، دلسرد میشوید.
باید به سراغ ایدهایی بروید که توانایی نوشتن آن را داشته باشید.
و آخرین سوال که سوال مهمی هم هست این است که چه کشمکشی در داستان وجود دارد و چه چیزی در خطر است؟
به عبارت دیگر چهار ویژگی مهم ایده خوب عبارتاند از:
- تناسب ایده با توانایی نویسنده
- شخصی نبودن ایده و عمومی بودن آن
- پویا بودن ایده و داشتن قدرت ایجاد حرکت داستانی
- توانایی ایجاد کشمکش قوی و درگیر کردن عاطفی مخاطب با آن
سخن آخر
نویسنده هر چیز بدیهی و پیشپا افتادهای را میتواند به ایده نابی برای نوشتن تبدیل کند. کافی است زاویه نگاهش را عوض کند و به خودش فرصت نوشتن بدهد. هریک از پیشنهادات بالا تجربیات من در سالهای نوشتن بود. اگر پیشنهاد و تجربه خاصی دارید، خوشحال میشوم در پایین همین مطلب، آن را بخوانم.
نوشته شده توسط لیلا علی قلی زاده
2 پاسخ
عالی بود. کامل و جامع. راهکارهای که ارائه دادی کمک بزرگی در مسیر نوشتن به هر فرد علاقهمند به نویسندگی خواهد کرد. ممنون از مقاله خوبی که نوشتی و انتشار دادی لیلای عزیز.
خیلی ممنونم از حمایت عزیزم. حضور تو بهم شوق بیشتری برای نوشتن میده