«استعداد یک مزیت است؛ اما چیزی که واقعاً باعث پیروزی میشود، پشتکار است.» – جان ماکسول
روز شنبه
او بااستعداد است. تو بااستعدادی هستی. من بااستعدادم. این جملهها را زیاد میشنویم و زیاد میگوییم؛ اما استعداد اگر باپشتکار همراه نباشد، نهتنها مزیت محسوب نمیشود، بلکه میتواند عامل شکست افراد نیز باشد. در مدرسه دانش آموزان بیاستعدادی بودند که باپشتکار خود به تمام آنچه میخواستند، رسیدند؛ اما در عوض بااستعدادهای بودند که به استعداد و هوششان غره شدند و میخواستند بدون پشتکار پلههای موفقیت را یکییکی طی کنند؛ اما اتفاق وحشتناکی افتاد. آنها نتوانستند و از این شکست مفتضحشان دچار یاس شدند. بهجای اینکه به دنبال اشتباهشان باشند، خودشان را با موادی که باعث فراموشی این شکستشان میشد، مشغول کردند تا همهچیز یادشان برود.
آنها به الکل، مواد مخدر و قرصهای روانگردان و خواب و تلویزیون و… هر چیز دیگری که باعث فراموشیشان شود، تن دادند. همه اطرافیانشان مرتب به آنها گفته بودند که بااستعداد هستند اما هیچکسی نگفته بود که استعداد بهتنهایی هیچ کاری برایشان نمیکند. آنها فریب استعدادشان را خوردند.
روز یک شنبه:
استعداد یک افسانه است. درصد کمی از انسانها بااستعدادی ذاتی متولد میشوند. درصد کمتری از آنها هستند که با تکیه بر استعدادشان به موفقیت میرسند. آنچه حقیقتاً انسانها را به موفقیت سوق میدهد، پشتکار است.
پس خیلی استعداد خود را جدی نگیرید. ببینید چقدر برای رسیدن به آرزوهایتان تلاش میکنید و در راه رسیدن به آنها استمرار و پشتکاردارید.
روز دوشنبه:
فکر میکردم بهاندازه کافی استعداد ندارم؛ اما چند روزی است به این نتیجه رسیدهام که پشتکارم کم است.
اولین سال مدرسه رفتنم بود که نامهای به داییام نوشتم. داییام خارج از کشور بود. مادرم از نامهام تعریف کرد و گفت به معلمت نشان بده. به معلمم نشان دادم و او زنگ تفریح در دفتر معلمان به همه همکارانش نشان داد. آن روز من بهعنوان دانشآموزی بااستعداد شناخته شدم. برایان نامه هدایای زیادی گرفتم؛ اما هیچوقت آن نامه را برای داییام پست نکردم. منان نامه را برای داییام نوشته بودم؛ اما چه شد که سر از دفتر معلمان درآورد، نمیدانم؛ اما میدانم که همان استعداد باعث شد که مغرور شوم و فکر کنم بدون پشتکار میتوانم موفق شوم. سالها بعد متوجه شدم که شاید استعداد سرعت رشد را زیاد کند اما پشتکار میتواند بر استعداد پیشی بگیرد.
روز سه شنبه:
با اینکه روزگاری فکر می کردم که استعداد نویسندگی دارم، اما بعد از مدتی از صرافت این استعداد به دلیل کم کاری ام افتادم. فرصتی برای خواندن کتاب نداشتم و نوشته هایم تکراری و ملال انگیز شده بود. واژه هایی که به کار می بردم از تعداد انگشتانم به زحمت تجاوز می کرد. بنابراین فهمیدم استعداد چیزیست که باید بگذارند در کوزه و باید به فکر چاره ای دیگر باشم. مثلا همین امروز که هوس نوشتن به سرم زد و در یک نشست یک ساعته، بی وقفه دو هزار کلمه نوشتم فهمیدم عمل کردن عامل مهمی در بروز استعداد است و اگر این عمل پیوسته باشد و با همت و پشتکار روزانه انجام شود، استعداد و قریحه عرصه ای برای ظهور پیدا می کند.
روز چهارشنبه:
در کودکی، نقاشیهایم را میفروختم. زنگ نقاشی برای تکتک بچههای کلاس نقاشی میکشیدم. معلممان به همه آنها بیست میداد و به من پایینترین نمره را میداد. حرصش میگرفت از کارم؛ اما من عاشق نقاشی بودم و نمیتوانستم جلواش را بگیرم؛ اما بعدها که به دلیل مشغله زیاد نقاشی نکردم و آن را رها کردم، همهچیز از یادم رفته بود. دوستانی داشتم با استعدادی کمتر که نقاشیهایشان فوقالعاده بود و نمایشگاه نقاشی برگزار کردند؛ اما من هیچوقت هیچ نمایشگاه نقاشی برگزار نکردم. چندین تابلو را کارکردم که برای نمایشگاه آمادهشان کنم و آخرین کارم مربوط به آن دوره، هیچوقت تکمیل نشد. من آن پشتکار لازم را نداشتم و همین شد که در آن زمینه موفق نشدم. پشتکار داشتن مهمترین عامل موفقیت است؛ بنابراین اگر استعدادی دارید، خدا را شکر کنید اما به آن مغرور نشوید که بهتنهایی کاری از دستش ساخته نیست.
روز پنج شنبه:
به نظرم استعداد فطری نیست، اکتسابی است. نزدیک به یک سال است که روزانه بیش از هزار کلمه می نویسم. اوایل هیچ به خودم امیدوارم نبودم. به زحمت به هزار کلمه می رسید. با اینکه بی استعدادیم عیان بود، اما دست از تلاش بر نداشتم. مداومت تنها کلیدی بود که در دست داشتم. شبانه روز می نوشتم تا چند روز پیش که احساس کردم، نوشتن دیگر برایم اجبار نیست که همانند هوا، نیاز اساسی برای زنده ماندن است. دیگر بهانه ای برای ننوشتن نیست. حالا هر فرصتی می شود بهانه ای برای نوشتن. خانه و میهمانی ندارد. به یاد ایام قدیم، گوشه دنجی پیدا می شود برای نوشتن. می نویسم و می نویسم تا انچه از جانم بر می اید بر دل ها بنشیند. امروز شلوغ ترین روز بود، برای ننوشتن. اما در اثنای همین شلوغی ها شخصیت اصلی داستانم ظهور کرد و در میانه میدان به رقص در آمد.
اما هنوز در اول راه نقش و نقاشی ام و با انکه میدانم استعدادم کم است، با این وجود سخن جان ماکسول را دائم تکرار می کنم که پشتکار عامل موفقیت است. پشتکار، پشتکار، پشتکار….
روز جمعه:
نتیجه تمام این حرفها این است که استعداد باعث میشود، در ابتدای راه یک یا چند قدم از دیگران جلوتر باشید، اما هیچ تضمینی وجود ندارد که با استعداد به هدفتان برسید. آنچه مسلم است این پشتکار است که موجب موفقیت میشود. داستان معروف لاکپشت و خرگوش را به یاد بیاورید. لاکپشت در برابر خرگوش هیچ استعدادی نداشت. خرگوش دوندهای ماهر بود اما لاکپشت بود که پیروز شد. چراکه در مسیر هدفش مداومت و پشتکار داشت؛ اما خرگوش، بر استعدادش غره شد و وقتی دید لاکپشت، مسیر طولانی را در پیش رو دارد تا به او برسد، متوقف شد. داستان زندگی ما آدمها هم همین است. استعداد گاهی به ضررمان تمام میشود. ما را متوقف میکند و اجازه نمیدهد، گامهای پیوسته و دائمی برداریم.
نوشته شده توسط لیلا علی قلی زاده
یک پاسخ
امروز وارد بخش جملات قصار شدم . البته ظاهرا یک مطلب بیشتر در این قسمت از وبگاه وجود ندارد . ولی همین یک جمله هم برای یک روز مشکل مرا حل میکند . من از جملات انگیزشی برای بخش “سخن روز” گروههای هنری استفاده میکنم . حالا بروم سراغ مطالعه جمله قصار مورد نظرتان .