سماجت در لغت به معنای اصرار و پافشاری کردن در امری است.
در مسیر رسیدن به اهداف بایستی سماجت زیادی به خرج داد.
سومین جلسه کلاس سپموزیوم توسعه فردی با داستانی از زندگی اندی اندوز آغاز شد. اندی در کودکی عاشق فوتبال بود و از دبدن و تماشا و بازی در فوتبال لذت می برد. اما خیلی زود فهمید فوتبال ان چیزی نیست که می خواهد و هنگام بازی در فوتبال به سردرد مبتلا می شد. خیلی دلش می خواست که از بازی کناره بگیرد اما پدر و مادرش این اجازه را به او ندادند. در هجده سالگی مادرش به او گفت که پدرت با تمام رنج های تو رنج کشید اما به دلیل اینکه نمی خواست تو کارت را نیمه کاره رها کنی، اجازه نداد که تو از تصمیمت منصرف بشوی. این رویه که پدر و مادر اندی در پیش گرفته بودند باعث شد که او به این نکته برسد که در کارهایش باید سماجت داشته باشد. او پس از مرگ پدر و مادرش که چند سال بعد اتفاق افتاد، کتابی نوشت اما هیچ ناشری حاضر به چاپ آن کتاب نشد و بیست سال طول کشید تا بالاخره یک ناشر کار او را چاپ کرد و بعد از ان کتابش به زبان ای مختلفی ترجمه شد و یکی از پر فروش ترین کتاب های ان دوره شد.
سماجت داشتن در رسیدن به هدف و انجام کارها باعث می شود به ارزش های زیادی برسیم. زمانی که کودک بودم، در یادگیری پشتکار بسیاری داشتم. از هر فرصتی برای یادگیری استفاده می کردم نتیجه این شد که من قبل از تمام کردن کلاس اول الفبای فارسی را تمام کرده بودم و کتاب های زیادی را تا قبل از رسیدن به نه سالگی خوانده بودم. این سماجتی که من در یادگیری به خرج می دادم، تا حدودی به محیطی که در ان زندگی می کردم ارتباط داشت. عموی من یک کتابخانه کوچک داشت که من کنجکاو بودم کتاب های ان را بخوانم برای همین تلاش می کردم که هر چه زودتر خواندن و نوشتن را یاد بگیرم.
چند سال بعد به عنوان دانش اموزی نمونه در کل مدرسه شناخته شده بودم و برای امتحانات نمونه دولتی امتحان دادم اما قبول نشدم. اما دست از تلاش برنداشتم و کتاب های سال های بالاتر را بی انکه کسی به من توصیه کند از روی حل المسائلی می خواندم و شاید ده ها بار یک مساله را بررسی می کردم تا مسائل برایم روشن و شفاف شوند. انقدر در انجام این حل مسائل ریاضی ان کتاب تیزهوشان سماجت به خرج دادم که فرمول های تازه ای را یاد گرفتم. و در امتحانات ریاضی از همان فرمول ها برای رسیدن به جواب استفاده می کردم. معلم سال سوم راهنمایی از نوع حل مسائل خوشش امد و مرا تشویق کرد که در المپیادهای فیزیک و ریاضی شرکت کنم و تدریس ریاضی در ساعاتی که او در کلاس حضور نداشت را به عهده بگیرم. سماجت های من تا جایی خوب بود که باعث افزایش اعتماد به نفسم می شد اما قبولی من در مدرسه نمونه دولتی در دوره متوسط ، بدترین اتفاق زندگی ام بود.
سال اولی که وارد ان مدرسه شدم به فعالیت های روزنامه نگاری و کتابداری پرداختم اما به خاطر نقاشی یک فرشته نیمه عریان در ان روزنامه توبیخ شدم. و کتابخانه را از من گرفتند. یک هفته تمام کارم التماس و گریه بود که پرونده ام را به اداره اموزش و پرورش ارجاع ندهند. هیچ گونه فعالیتی در ان مدرسه خارج از حیطه درس امکان پذیر نبود. انجا هرچه تلاش می کردم به موفقیت نمی رسیدم چرا که مدیر مدرسه مان هر صبح همه ما را در حیاط مدرسه جمع می کرد و با الفاظ رکیک و تحقیر کننده تمام عزت نفس و اعتماد به نفسمان را تخریب می کرد. او برای قرار دادن ما در مسیر رشد به جای به کارگیری شیوه تشویق از شیوه تحقیر و تخریب استفاده می کرد. سالی که ما کنکور دادم با بهترین رتبه ها در دانشگاه قبول شده بودیم. اما به چه قیمتی؟ سال ها بعد که دوستانم را دیدم جز چند نفری که همیشه مدیرمان را به سخره می گرفتند و حرف هایش را جدی تلقی نمی کردند، همه به نوعی از افسردگی و ناراحتی روحی رنج می بردند. دانش اموزان زیادی در آن مدرسه زندگی کردن را فراموش کردند. درس را نه برای لذت یادگیری و صرفا به خاطر رقابت با حریفان می خواندند. من هم مثل سایرین این شیوه را به کار گرفته بودم. دوره وحشتناکی بود. پر از کابوس و ترس و اضطراب، خیلی از دوستان صمیمی ام همان سال اول به مدرسه دیگری رفتند. من در ان مدرسه دیگر دوست صمیمی نداشتم. کاش من هم در ماندن در ان مدرسه سماجت به خرج نمی دادم. اما متاسفانه من در تصمیم خودم تردید به خرج ندادم و روی تصمیمم پافشاری کردم و شاید بدترین سماجتی بود که به خرج دادم. اگر همان سال ها از بودن در ان مدرسه انصراف می دادم و به مدرسه هنر می رفتم، زمان کمتری را از دست می دادم.
سماجت داشتن در امور و رسیدن به اهداف به صورت نسبی است. تا زمانی که به درستی هدفت ایمان داری باید راه را ادامه بدهی ولی به محض انکه متوجه شدی مسیرت اشتباه بوده و انتخاب اشتباهی کرده ای نباید در ادامه راه سماجت به خرج بدهی. و باید شهامت این را داشته باشی که به انتخاب اشتباهت اعتراف کنی و از همان جا مسیرت را تغییر بدهی.
شاید سماجت داشتن در رسیدن به هدف باعث دستیابی به ارزش های زیادی شود اما اگر مسیر اشتباه را انتخاب کرده باشی منجر به از دست دادن سال ها وقت و انرژی و هزینه می شود. بنابراین من سماجت داشتن بدون اگاهی و شناخت کافی را امری بیهوده و مضمون می دانم اما اگر هدف را با اگاهی و شناخت کامل از خصوصیات خودت انتخاب کرده ای پس در رسیدن به ان پافشاری به خرج بده هرچند که مسیر پیش روی سخت باشد.
نوشته شده توسط لیلا علی قلی زاده
یک پاسخ
کم کم دارم به این نتیجه می رسم مطالعه وبلاگ شما دست کمی از مطالعه کتاب و نگارش پی نوشت برای آن ندارد . چون در هر داستان و در هر متن و در هر خاطره ، کلی رمز و راز نهفته است که نه می توان از آن عبور کرد و ندیده گرفت و نه می توان (بعلت کمبود وقت) به یکایک آن ها پرداخت و تجزیه و تحلیل کرد . اما همه آن ها از یک کلی ات برخوردارند . اینکه درست و در نهایت صداقت نوشته شده اند . بدون ملاحظه بدون غلو و بدون نگران نظر دیگران بودن .
با مطالعه هر کدام از این داستان ها ، قطعات کوچک پازل هزار تکه ی شخصیت شما به مرور در کنار هم قرار می گیرند تا روزی تصویر نهایی آن ، هویدا گردد . آن روز اسمی را برای آن تصویر برخواهم گزید . نامی خاص که فقط بتوان به یک نفر اطلاق کرد .