چند روز قبل از شروع مدارس رفتیم کرمانشاه. حیف از آن طبیعت و حیف از آن تاریخ باستانی که نادیده گرفته شده بود و کمترین اهمیتی به آن داده نشده بود. با این وجود مردم آنجا شاد بودند. شادتر از مردم شهرهای بزرگ که به ظاهر در رفاه بیشتری هستند. دو روز بیشتر آنجا نبودیم و نشد که بیشتر بمانیم. پروژهی منحوس مونو ریل که قرار نیست هیچگاه به اتمام برسد را آنجا هم دیدیم. بودجهی مملکت صرف بیفکریها و تصمیمات غلط دولتها میشود. در همین کتاب اخیر خواندم که جمهوریخواهها بعد از تعلیقی که در مرگ پیشآمده بود به دنبال حذف پادشاه و حکومت ریاست جمهوری بودند برای اینکه دستوراتشان بعد از یک دورهی چند ساله ملغی میشود و دیگر لازم نیست از سیاستهای دورهی حکومت آنها پیروی کرد. فکر کردم که این مشکل در کشور ما هم وجود دارد و انگار نه انگار که باید بر اساس یک طرح جامع کشور را رو به آبادانی ببرند و هر کدام که میآیند با برنامههای خاص خودشان میآیند و بعد از پایان دورهشان، پروژههایشان نیمهتمام میماند و تنها بودجهی مملکت است که بیجهت هدر میشود و کاش اوضاع اینطور نبود. به هرحال آن استان و شهرستانهایش ظرفیتهای بیشتری برای آبادانی داشتند و اگر با دقت به ظرفیتهایش توجه میکردند، این مشکلات حاصل نمیشد. فکر میکنم شما هم در شهرتان همین مشکل را با مترو داشتید و مسئولان بیفکرانه، مدتی شهر را به آشوب کشیده بودند. نمیدانم مترو کارش به کجا کشیده است. مدتها میشود که پا به شهرتان نگذاشتهام. قرار بود، وقتی آمدی و خبر زنده شدن شهر را به من دادی، هر طور هست خودم را به شهرتان برسانم و باز هم به یاد ان روزها کنار هم قدم بزنیم و از زیباییهای شهر سرشار از لذت شویم. شاید آمده باشی و شاید هم اینبار والدینت به دیدنت آمده باشند. نمیدانم کار دیدار آنها به کجا کشید؟ بالاخره موفق به دیدنت در شهر محل زندگیات شدند؟
از خودت برایم بگو. دوست دارم بیشتر دربارهی این روزهایت بدانم. درست از روزی بگو که از هم جدا شدیم. بیشتر از یک سال گذشته است. روزش را خوب به یاد دارم. دو اتفاق مهم در آن روز افتاد و ما سرخوشانه بیتوجه به اتفاقهای دور و برمان فقط از بودن در کنار هم لذت بردیم. به امید دیداری دوباره.
دلتنگ همیشگی دوستی پر مهرمان لیلا