جایی خواندم که تکتک سلولهای ما حافظهای دارند. آن روز متوجه منظور نویسنده نشدم. بعدتر موقع وارد کردن رمز وبسایت متوجه این موضوع شدم. رمزم را نمیتوانم روی صفحهی سفید کاغذ بنویسم. چون رمز طولانی و عجیبی و غریبی است که موقع نوشتنش با خودکار، ترتیب حروف یا بزرگی و کوچکیشان را فراموش میکنم. اگر به من بگویند آن را از بربخوان، باز هم نمیتوانم. حتی از طریق گوشیام هم نمیتوانم وارد وبسایتم شوم، چون رمز را اشتباه میزنم. ولی وقتی پشت کامپیوتر مینشینم و با هر دو دست تایپ میکنم، رمز را بی هیچ تلاشی به خاطر میآورم و به درستی آن را مینویسم. یعنی بدون حافظهی دست چپ، دست راست نمیتواند کاری از پیش ببرد. این رمز در حافظهی سلولهای دست راست و دست چپ و حتی زبانم ذخیره شده است. چون باید آن را بلند بخوانم و آن دو شروع به انجام وظیفه کنند. پس چرا وقتی دستها حضور ندارند، قادر به بلند خوانیاش نیستم؟ این دقیقاً همان حافظهای است که در تکتک سلولهای ما جریان دارد. تکتک سلولها به نوبهی خود جهانی کامل هستند. اگر از این موضوع آگاهی کافی نداشته باشیم، با کم اهمیت شمردن یک بخش میتوانیم عملکرد سایر بخشها را هم مختل کنیم.
روز گذشته، روز شلوغی بود. همیشه شنبهها شلوغ است و این شنبه به نظرم شلوغتر از همیشه آمده بود. همهاش تقصیر جمعهای بود که از صبح زود شروع شده بود و خیال نداشت تمام شود.
شنبه با خستگی جمعه شروع شد و بدوبدوهای روز خودش. تمرینات باشگاه سنگین شده بود و کلاس نقاشی کش آمده بود. سر درد هم رهایم نمیکرد. به ناچار شب همه چیز را رها کردم تا زودتر شنبه را به اتمام برسانم، ولی سردرد در خواب هم دنبالم بود. در تمام خواب به دنبال معجونی بودم برای رهایی از درد. رفته بودم برای خرید عناب. فروشنده عنابها را در کیسهای ریخت و بعد هم یک لیوان تخم شربتی تعارفم کرد. صبح هنوز گیج خواب بودم که یاد خواب شب افتادم. شربت آبلیمو و عسل با تخم شربتی برای خودم و دخترم درست کردم. حالم بهتر شد. حال او هم. ضمیر ناخودآگاه که در تکتک سلولهای ما جاری است، با استفاده از حافظهی سلولها در خواب به یاریام آمده بود تا خستگی را با این راهکار از تنم بشوید. باید به نشانههای کوچکی که در خواب میبینیم توجه کنیم. من به خوابهایم اعتماد دارم. هربار که به نشانهها توجه کردهام، مسیر برایم روشن شده است و هر بار که به آنها بیتوجهی کردهام راه را گم کردهام.