لیلا علی قلی زاده

عنکبوت‌های مریخی

صبح روز چهارشنبه، پدر طبق عادت، پیچ رادیو را پیچاند. رادیو روی موج ۱۱۲ اف ام ثابت ماند. بعد از آن پدر هر کاری کرد، نتوانست فرکانس موج را تغییر دهد. روی موج ۱۲۲ مانده بود. اصوات نامفهومی از رادیو بیرون می‌آمد. اصوات به قدری گوش‌خراش بودند که پدر مجبور شد، چندباری روی رادیو بکوبد تا بتواند فرکانس را تغییر دهد. نشانک قرمز تغییر موج چندین بار به صورت رفت و برگشت با سرعت نور تغییر کرد و بعد رادیو گفت: «شنوندگان عزیز صدای ما را از موج ۱۲۲۰۰۰ می‌شنوید. تخم‌های عنکبوت مادری که در مریخ زندگی می‌کند، ترک خورده‌اند. به زودی یک میلیون عنکبوت ماده برای زاد و ولد راهی سیارات دیگر می‌شوند. حدود ده‌ هزار عنکبوت مریخی تا چند روز دیگر با سفینه‌ی مریخ‌نورد ۱۴۰۰ به زمین می‌رسند. همشهریان عزیز این عنکبوت‌ها گوشت‌خوار هستند. خودتون رو برای پذیرایی از این عنکبوت‌های گرسنه آماده کنید. اینجا رادیو مریخ موج ۱۲۲۰۰۰٫»

بعد نشانک قرمز دوباره شروع به حرکات رفت و برگشتی تند کرد و روی موج ۱۲۲ ایستاد. ما آن خبر بهت‌انگیز و مرگ‌آسا فکر می‌کردیم. پدر گفت: «شما هم شنیدین چی گفت؟»

من و حسن سرهایمان را به شدت تکان دادیم. مادر با خونسردی تمام چایش را می‌نوشید.

پدر با عصبانیت گفت: «مگه تو نشنیدی چی گفت. چطوری می‌تونی راحت چایت رو بخوری؟»

مادر با خونسردی تمام قوری را از روی سماور برداشت و چای دیگری برای خودش ریخت و گفت: «خوب که چی؟ من که صبح تا شب تو این خونه حبس شدم. ترسی ندارم. شما باید بترسین که توی رفت و آمدین.»

پدر صورتش قرمز شده بود و کارد می‌زدی خونش در نمی‌آمد. صدایش را بالا برد و گفت: «یعنی عین خیالت نیست که بلایی سر ما بیاد؟ من همیشه می‌دونستم اینا یه چیزی رو از ما پنهون می‌کنن. معلومه که اوضاع بحرانی شده که خبر رو دادن.»

مادر لقمه‌ای نان و پنیر گرفت و در دهانش گذاشت و همانطور که با طمانینه داشت لقمه‌اش را می‌جوید، گفت: «نترس بادمجون بم آفت نداره.»

من و حسن هاج و واج مادر را نگاه می‌کردیم. پدر رویش را به سمت ما کرد و گفت: «همتون شاهد باشین. این مادرتون هیچ‌وقت من رو دوست نداشته. حالا هم از خداشه که من بمیرم. همین امروز طلاقش میدم. دیگه نمی‌خوام یک ساعت هم با این زن توی این خونه زندگی کنم.»

مادر گفت: «هر کی نده. مِهرم رو تموم و کمال میدی، منم راضی به طلاق می‌شم.»

پدر گفت: «اگه قراره لقمه‌ی این عنکبوت‌های گوشتخوار بشم دیگه مال و منال به چه دردم می‌خوره. باشه. نترس تو هم دیر یا زود باید بیای اون دنیا.»

مادر با خونسردی گفت: «حالا که هنوز عنکبوتا نیومدن. تا نیومدن یکم خوش بگذرونم. بخدا پوسیدم تو این خونه.»

پدر رفت سراغ کمد مدارک تا شناسنامه‌‌هایشان را بیاورد. در همان دقیقه رادیو که مدتی ساکت شده بود، دوباره گفت: «شنوندگان عزیز به خاطر اختلال ایجاد شده پوزش ما را بپذیرید. چند خراب‌کار به شبکه‌ی رادیویی حمله کرده بودند. اخبار مربوط به عنکبوت‌های مریخی به هیچ وجه واقعیت ندارد. خواهشمندیم آرامش خودتان را حفظ کنید.»

پدر در نیمه‌ی راه مانده بود. مردد بود برود یا بماند که مادر گفت: «آقا شناسنامه‌ها رو زودتر بیار. من تصمیم دارم تا نمردم چندتا سفر خارجی برم.»

نوشته شده توسط لیلا علی‌قلی‌زاده

لیلا علی قلی زاده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.