یک ربات کوچک
موضوع انشاء: دوست دارید ربات اختصاصیتان چه شکلی باشد؟
این موضوع انشای خواهر یکی از دوستان نویسندهام است. خودش از پس نوشتنش برنیامده بود و به خیالش که خواهرش نویسنده است، آمده بود با تهدید، ارعاب و حتی تحریک احساساتش او را به نوشتن این انشاء مجبور کند.
من هم به موضوع انشاء فکر کردم و خواستم برای یک بار دیگر خودم را به کلاس دوم راهنمایی برسانم و پایینترین نمره را از درس انشاء بگیرم. صفر برای کسی که ادعای نویسندگی دارد، نمرهی بدی است؟ آن موقع به پهنای صورتم اشک ریختم و فکر کردم که هیچ استعدادی در نوشتن ندارم، ولی حالا فکر میکنم اگر باز هم نمرهی بد بگیرم، اهمیتی ندارد. موضوعی است برای نوشتن و من باید هر طوری هست آن را بنویسم. حتی اگر بد باشد.
نقل به مضمون حرف استادم را اینجا تکرار میکنم که دلیل سماجتم در امر نوشتن را بدانید.
استاد کلانتری برای بار هزارم: «اگه فکر میکنین خوب مینویسین و یکی اومد و حالتون رو گرفت و شما از نوشتن ناامید شدین، بگذارین من اول کاری بهتون بگم که شما با تمام وجودتون بد مینویسین، حالا میخواهین چه غلطی کنین. میخواهین گریه و زاری کنین و نوشتن رو رها کنین؟ خوب به جهنم. همین حالا رها کنین و برین، ولی اگه موندین، فکر نکنین که شاهکار خلق میکنین و هر روز به خاطر نظرات منفی دیگران، هوس خودکشی به سرتون نزنه. قبول کنین که بد مینویسین و با همین نوشتههای بد آروم آروم رشد کنین. رشد تو مسیر نوشتن حلزونواره. اینو برای بار هزارم میگم.»
از موضوع انشاء غافل نشوم.
موضوع انشاء: دوست دارید ربات اختصاصیتان چه شکلی باشد؟
رباتی برای فکر کردن
به نوشتهی عاطفه در کانال خلیدن خوب توجه کردم. او دلش میخواست رباتی داشت که دستهایش دراز میشد و هر وقت زیادی فکر میکرد، ربات با دستی نرم و پنبهای پس گردنش میزد و او را از فکر کردن رها میکرد. من اتفاقاً دلم میخواست که رباتم کاری به این کارها نداشت و میگذاشت زندگی نزیستهام را زیست کنم.
مثلاً به جایم همهی کارهای خانه را میکرد تا من با فراغ خاطر، فکر کنم، بنویسم، نقاشی کنم و حتی شعر هم بگویم. فکر میکنم به شعر گفتن بیشتر از نوشتن علاقه دارم، هرچند که شعرهایم هیچ رنگ و بویی از شعر نبرده باشند.
یا دلم میخواست رباتم گاهی مثل ماشین گجت به پرواز درمیآمد و یقهی مرا میگرفت و با خودش میبرد به بیابان و مرا در دشتی مثل دشت لوت، رها میکرد و میگفت: «خوب بفرما این هم کویر و سکوت. اینجا دیگر از شلوغی شهر خبری نیست. اثری از آدمیزاد هم نیست که تمرکزت بهم بریزد. حالا آنقدر بنشین و فکر کن تا جانت دربیاید.»
ربات نوازنده
گاهی هم مرا در کوهستان رها میکرد تا در آنجا با آوای کوهستان، همنوا شوم و صدایم را در سرم بیندازم و بخوانم. خودش هم تار میزد. البته وسطش مدام خسته نمیشد و نمیگفت که تمرکز ندارم و خودش را به کوچهی علیچپ نمیزد.
راستش در کودکی بدم نمیآمد که خواننده باشم. دلم میخواست سنتی بخوانم. برای همین همیشهی خدا در دوستی با آدمها، صدایشان برایم اهمیت زیادی داشت. خیلی سخت میتوانستم با آدمهایی که صدایشان را دوست نداشتم ارتباط بگیرم. امروز در رادیو راه استاد شکوری، شنیدم که ما گاهی شیفتهی آدمهایی میشویم که زندگی نزیستهی ما را زیست میکنند. در کودکی هر وقت به سفر میرفتیم و پدرم، زیر آواز میزد و شعر ترکی سارای را میخواند، پر از شور و هیجان میشدم و احساس میکردم، پدرم دارد زندگی نزیستهاش را در این ترانه زیست میکند که این همه آن را با سوز و گداز میخواند و آرام آرام همراه گریههای نامرئیاش اشک میریختم.
الان شاید فکر کنید با رباتم به جنگل و دریا هم میرفتم، نخیر از این خبرها نیست. اتفاقاً تنهایی به جنگل و دریا هم رفتهام. خیلی هم از حضور در آنجا لذت نبردهام. دریا تنها در دو وقت زیباست. وقتی که آفتاب برمیآید و وقتی که میخواهد غزل خداحافظی را سر دهد. در بقیهی اوقات وسوسهی عجیبی برای در آغوش گرفتنت دارد. دریا پر از پچ پچه است. مرا میترساند. مرا وسوسه میکند که به سمت خودش بکشاند. چون رباتم قابلیت نجات دادن مرا ندارد و خیلی سر به هواست با او به دریا نمیروم.
رباتی برای غیبت کردن
دلم میخواست رباتم را میتوانستم به شکل و شمایل یک دوست یا یکی از آشنایانم که با او احساس الفت بیشتری دارم در بیاورم و با او بنشینم و یک دل سیر غیبت این و آن را بکنیم و در آخر هم دکمهی پاک کردن حافظهاش را بزنم که خدایی نکرده این چرندیات غیرواقعیام که از روی عصبانیت بوده است، ذهن او را مغشوش و آشفته نکند. غیبت کردن با موجود جانداری که قابلیت پاکسازی حافظه ندارد، عواقب بدی دارد. بدترینش عذاب وجدان خودت است، ولی بعضی وقتها آدم عجیب از دست یکی حرص میخورد و تا با کسی حرف نزند، آرام نمیشود. حالا اگر این یار غیبتی من یک ربات بود، چه درد و غمی داشتم؟
رباتی برای یادگیری زبان تازه
چند روز پیش در حال یادگیری زبان روسی با نرمافزار خودآموز آنلاینم بودم که وسط درس، با یک پیشنهاد تبلیغاتی، هوش مصنوعی همکار و همراه را به من معرفی کرد. تیزر تبلیغاتی به قدری جذاب بود که فوری آن را نصب کردم، ولی بعد وقتی شروع به پرسیدن سوالهای خصوصی کرد و قسم و آیه هم خورد که اینها بین خودمان میماند، فهمیدم که نمیتوانم به او اعتماد کنم، ولی پس ذهنم خیلی دلم میخواست که همراهم میشد و با من به زبان روسی حرف میزد تا بالاخره این زبان سخت در وجودم نهادینه شود.
پس دلم میخواهد که رباتم فقط زبان روسی را بفهمد تا من مجبور شوم که برای دادن دستورات عدیده و ارتباط با او، یادگیری زبان را جدی بگیرم و از زیر کار به بهانهی سخت شدن و از بین رفتن سلولهای حافظهام در نروم.
رباتی برای مادر بودن
انجام نقشهای مادری گاهی خیلی سخت میشود. ما دو انسان با علایق و خصوصیات متفاوت هستیم. او برخلاف من نه به نوشتن علاقه دارد و نه نقاشی را دوست دارد. از اینکه من زیاد در فکر بروم، نگران میشود. جفتپا به میان افکارم میپرد و رشتهی اوهام را به هم میریزد، همین میشود که زیاد دعوا میکنیم. دوست داشتم رباتم شبیه من میشد و مدتی نقش مرا به عهده میگرفت تا من داستانم را تکمیل کنم و بعد بیایم و نقشم را پس بگیرم.
رباتی برای تکتک لحظات نزیستهام، رباتی که به جای من زیست کند.
سالها پیش، فیلم آواتار را دیدم. آدمهای واقعی داخل محفظهای میشدند و در آن محفظه به خواب مصنوعی میرفتند و روحشان در بدن یک آواتار در دنیایی دیگر بیدار میشد. آواتارها نقصهای آدمهای حقیقی را نداشتند. مثلاً اگر مردی یا زنی نقص حرکتی داشت، آواتارش در عوض بیعیب و نقص بود و میتوانست به جای او در دنیایی عجیب زندگی پرقدرتی داشته باشد. من به رباتم فکر کردهام. دلم میخواست، وقتی خیلی خسته میشدم و به خوابی عمیق و طولانی احتیاج داشتم، بدون نگرانی از نبودنم به خواب میرفتم و رباتم به جای من زیست بهتری را تجربه میکرد و وقتی بیدار میشدم، تمام این تجربیات را با چشمهایش به من منتقل میکرد.
وقتی نوشتهام تمام شد، فکر کردم دلم میخواهد رباتم کارهای دیگری هم بکند. مثلاً گاهی جای مادرم را بگیرد. مادری که از هویدا شدن شخصیت واقعیاش نترسد. یک مادر واقعی که سایهاش را با تمام وجود پذیرا باشد که از ما هم بخواهد با سایهمان دوست باشیم و مدام برای خوشایند این و آن سایهمان را انکار نکنیم.
بعد میبینم دلم میخواهد رباتم جای خیلیها باشد و از این حصری که برای خود ساختهام میترسم و میگویم: «خوب است که ربات ندارم. رباتم مرا تنهاتر میکند.»
نوشتن میتواند جای آن ربات را برایم تا ابد بگیرد. نوشتههایی که اگر دوستشان نداشتم و اگر امکان آسیبرسانی به آدمها را داشت، با فشار یک کلید، پاکشان کنم.
با نوشتن قدرت درک و پذیرشم بالا میرود و میفهمم که برای زیست زندگی نزیستهام، نیازی به هیچ ربات یا قدرت ماورای طبیعتی ندارم. من خودم روح جهانم و میتوانم زندگی نزیستهام را از همین امروز در تکتک واژهها حیات، زندگی کنم.
نوشته شده توسط لیلا علیقلیزاده
7 پاسخ
چون فک میکنیم اینجوری هست که؛ بشر همهی اطلاعات رو میده به ربات تا اونجوری باشه که خودش دلش میخواد،
اما این اطلاعات حتمن میتونه در دسترس همگان قرار بگیره و ……..
و امیدوارم هیچ وقت اینجوری نباشه و رباتها اطلاعات رو حفظ کنن
درسته لیلا جان یه دنیا ربات هم که داشته باشیم بازم باید خودمون زندگی رو زندگی کنیم .
رباتها کمک زیادی هستن در حال حاضر
گاهی فک میکنم این میتونه خطرناک باشه
اما به آینده جهان خوشبینم
و امیدوارم با وجود اونا دوریی و حقه و… ریشهکن بشه
چقدر قشنگ گفتین خانم ابراهیمی عزیز.
یعنی رباتها میتونن باعث بشن خصایل منفی ریشهکن شه؟
خیلی خوب بود لیلا👏👏👏
متفاوت و قابل تامل
ممنونم که خوندی زهرای عزیزم