لیلا علی قلی زاده

صندوق‌دار

 

[مردی لاغر و زردنبو پشت صندوق شماره‌ی ۵ ایستاده است. درحال بستن صندوق است. فاکتور‌ها را نگاه می‌کند. کلافه است و سعی می‌کند چیزی را به خاطر بیاورد.]

اون از کجا اسم من رو می‌دونست؟ تا جایی که یادم میاد من اسمم رو بهش نگفته بودم، ولی اون اسمم رو می‌دونست. شاید از روی اتیکت لباسم خونده بود. آهان کار همون اتیکت لعنتیه. صدبار به رئیس گفتم که خوشم نمیاد لباسی بپوشم که اسمم رو روش هک کرده باشن، ولی اون هیچ‌وقت به حرف کارمنداش اهمیت نمی‌ده. اون برای چی من رو با اسم صدا زد؟ نکنه انتظار داشت با این کار من نرم بشم و بهش تخفیف بدم؟ مزخرف. مگه اینجا مال بابامه. من فقط یک صندوق‌دار ساده‌ام و نمی‌تونم به کسی تخفیف بدم. البته اگرم می‌تونستم به اون تخفیف نمی‌دادم. با اون عینک مسخره با فریم گِردش. توی این چند سال اخیر کسی رو ندیدم که از این عینک‌ها به چشمش بزنه. اون احمق این عینک رو از کجا گیر آورده. صداش رو چرا نازک کرده بود؟ به اون هیکل توپر نمی‌اومد که چنین صدایی داشته باشه. آره می‌دونم می‌خواست با نازک کردن صداش حواس من رو پرت کنه که یکی دو تا از جنسا رو توی فاکتورش نیارم. مزخرف. اینجا همچین چیزی اتفاق نمی‌افته. همیشه آخر شب دوربینا رو چک می‌کنن. کافیه یکی هوش و حواسش برای چند ثانیه پرت شده باشه، اونوقت که به حسابش می‌رسن. ممکنه برای یه بسته ماکارونی که گم شده، حقوق یک روزش رو ندن. اون خیلی احمقه که فکر می‌کنه من گول صداش رو می‌خورم.

راستی چرا بهم چشمک زد؟ نکنه فکر می‌کنه می‌تونه با یه چشم و ابرو دلم رو بدست بیاره. مزخرف. من خودم زن و بچه دارم. من یه تارموی گندیده‌ی زنم رو با صدتا از این زن‌ها عوض نمی‌کنم. اونقدری لمبونده که بزور تو لباسش جا می‌شه. اصلاً چرا باید وقتی میاد خرید، همچین لباس تنگی بپوشه. کم مونده بود دکمه‌ی روی سینه‌اش از شدت فشار، کنده بشه و بره تو چشم من. من این زن‌ها رو خوب می‌شناسم. حداقل هفته‌ای یکی دو تا از اون‌ها سراغ صندوق من میاد.

همشونم فکر می‌کنن من یه آدم زردنبوی ریقو هستم که عاشق زن‌های گوشتی و تپلو می‌شم. مزخرف. من فقط حواسم پیش زن خودمه. زن خودم مثل جواهر می‌مونه. لاغر و بلندقد که اصلاً هم غذا نمی‌خوره. من نمی‌تونم شکم همچین زنی رو سیر کنم.

اون چرا این همه به خودش عطر زده بود؟ نکنه می‌خواست با این کارش بوی تند عرقش رو پنهون کنه؟ بوی عرقش با بوی عطر قاطی شده بود و یه ترکیب مزخرف رو ایجاد کرده بود. تا وقتی کنار صندوق وایستاده بود، سرم داشت گیج می‌رفت. اوهوم اون از قصد این کار رو کرده بود که حواسم رو پرت کنه. مزخرف. من عمراً حواسم پرت بشه. من آدم کاربلدی هستم. بهترین صندوق‌داری که این فروشگاه به خودش دیده. اگه اون می‌خواست تخفیف بگیره باید می‌رفت سراغ یکی دیگه. خیلی‌ها هستند که با دیدن یک کوه گوشت وا می‌دن. ولی من اونجوری نیستم.

شاید از من خوشش اومده بود؟ آره. نه اون برای تخفیف گرفتن اینجا نبود. اون می‌خواست یکم با من حرف بزنه، ولی من بدعنقی کردم. حماقت. نباید اینطوری سرد و خشک باهاش رفتار می‌کردم. اوه درسته من زن دارم و زنم رو هم خیلی دوست دارم، ولی می‌تونستم کمی با اون دختر تپلو با اون صدای نازش مهربون‌تر باشم. حالا که فکر می‌کنم می‌بینم اون عینک چقدر به صورت تپلوش می‌اومد. یا لباسش چقدر قشنگ بود. یه بار از همین لباسا برای زنم خریده بود. وقتی پوشیدش تو لباس گم شد. خیلی قیافه‌ی مضحکی پیدا کرده بود، ولی اون لباس چقدر به این دختر می‌اومد. اه چه حماقتی کردم. بوی عرقش خیلی هم بد نبود. اون از قصد به خودش عطر زده بود که نشون بده دختر تمیزیه و من بهش توجه کنم. حماقت کردم. یکم تفریح که بد نبود.[دوباره فاکتورها را نگاه می‌کند.]اه. چرا امروز این فاکتورها با هم جور در نمیاد؟ من مطمئنم که همه رو زدم. پس چرا قیمتش اینقدر پایینه. اگه صندوق کمتر از ده میلیون باشه، من حقوق امروزم رو از دست می‌دم.

خدای من عدد صندوق چرا اینقدر پایینه؟ من یادم میاد که اون حداقل به اندازه‌ی دوتا چرخ جنس آورد دم صندوق. اگه فقط همون یه مشتری رو هم درنظر بگیریم، صندوق باید الان از ده میلیون بیشتر باشه. [سعی می‌کند به یاد بیاورد که چه اشتباهی کرده است.]

اوه. تمام مدتی که اونجا ایستاده بود و از پشت عینک قاب گردش من رو نگاه می‌کرد، سینه و کپلش در حال رشد بود. اون من رو جادو کرده بود. من حواسم فقط پیش اون سینه‌های عجیب در حال رشد بود و اون با تردستی، جنس‌ها رو بدون اینکه تو سیستم وارد کنم، توی کیسه می‌ریخت. حماقت. من خیلی احمقم. اگه کمی حواسم رو جمع می‌کردم، همچین گندی بالا نمی‌آوردم. اوه امروزم از حقوق خبری نیست. بیچاره زنم که بازم باید روزه بگیره.

لیلا علی قلی زاده

یک پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.