آبشار آبپری که در زبان محلی اُپری خوانده میشود همیشه آبشخور قصههای و افسانههای پریان بوده است. چندتایی از قدیمیها قسم خورده بودند که پریانی زیبا رو را دیده بودند که در آبریزهای پایین آبشار، حمام میکردهاند و تن چون ململشان را در سپیدی آب رود میشستند.
شاید برای همین این آبشار را آبپری نامیدهاند. مادربزرگ قصههای زیادی از پریان آبشار برایم نقل میکرد. در کودکی همهی آن قصهها را باور داشتم. هوا که سرد میشد، رفتن به آبشار ممنوع بود. مادربزرگ میگفت در زمستان اجنه آبشار را به تسخیر خود در میآورند تا از میان پریها دخترانی را برای پسرانشان انتخاب کنند و حضور آدمها مراسم و مناسکشان را بر هم میزند. او میگفت اجنه از حضور انسان در اطراف عروسهایشان ناخشنود میشوند و ممکن است بلایی سر انسانها بیاورند. چندتایی از جوانان روستا که در زمستان به بهانهی دیدن عروسی پریها به آبشار رفته بودند، دیگر هرگز بازنگشته بودند. با آنکه این قصهها در اعماق وجودم نفوذ کرده بود ولی هرچه معلوماتم بیشتر میشد، تردیدم هم نسبت به این داستانها بیشتر میشد و تا قبل از قبولی در دانشگاه گاهی به سرم میزد که صحت و سقم این داستانها را پیگیری کنم.
قبول شدن در شهری دیگر، مرا از قصههای آبپری دور کرد تا روزی که با بچههای دانشگاه برای گشت و گذار به آبپری آمدم و افسانههای آبپری را از سر تفنن برای دوستانم نقل کردم، هیچکدامشان حرفهایم را باور نکردند و یکصدا به من خندیدند. من با ماجرای مرگ چندتن از همولایتیهایم شاهدی بر صحت داستانها میآوردم و آنها این مرگ را به سبب سرما و ترس ناشی از تنهایی در کوهستان میدانستند. آنها قرار شد یک روز سرد زمستانی با تجهیزاتی کامل به آبپری بیایند و مرا از این خیالات باطل و واهی برای همیشه رها کنند. من جرئت نداشتم همراهیشان کنم. آنها به شوخی گفته بودند که از مراسم عروسی اجنه و پریان فیلم میگیرند. پنج تن از دوستانم دو دختر و سه پسر به آبپری رفتند. تجهیزات کامل با خودشان برده بودند. وقتی درموقعیت مستقر شدند برایم فیلم فرستادند و با کلی مسخرهبازی نبود مرا جشن گرفتند. آن موقع از اینکه به خاطر داستانهایی واهی، در آنجا نبودم از خودم عصبانی بودم. با فرا رسیدن شب خواب بدی دیدم. فوری از خواب پریدم و با آنها تماس گرفتم ولی تلفن هیچکدامشان در دسترس نبود. روز بعد متوجه شدم که بهمنی کشنده در کوهستان آبپری آمده است و دوستانم در جشن عروسی اجنه زنده به گور شده بودند. مسئولین محلی برای نجاتشان هیچ اقدامی نکردند. جنازههایشان تا آمدن بهار همچنان مهمان آبپری بود. من بهای سنگینی برای رها شدن از تردیدم پرداخته بودم و تا به امروز که این ماجرا را مینویسم، دیگر جرئت نداشتم که افسانهی آبپری را برای احدی تعریف کنم.
2 پاسخ
لیلااااا
برگرفته از تخیل بود دیگه درسته؟
آخه هیچ اشارهای نکردی منم که زودباور.
اولین باری که آبپری رو شنیدم تو سریال « آب پریا» بود که خیلی هم دوست داشتم . سه تا پری خواهر بودند که مهربون و دلسوز هم بودند، آب پری و سبزپری و برفپری. بخش عظیمی از علت علاقهم به این سریال، اسمهاشون بود.
صد درصد. ولی آبشار وجود داره. خیلی جای باصفاییه