داستانک روز بیست و پنجم
به یکچهارم مسیر رسیدم. دوستانی که در این مسیر با من همراه شدند، خوب میدونند که دوام آوردن در این راه کار سادهای نیست. ولی ما دوام آوردیم و تا اینجا پیش آمدیم.😉😉
لغت امروز رو در سریال تلویزیونی شنیدم. از فیلم و سریال هم میتونید کلمه برداری کنید.
لغت روز: مماشات
مماشات به معنای راه آمدن، کنار آمدن
پیرمردی علیل و رنجور، طاقباز روی تخت افتاده بود و به سختی نفس میکشید که صدای تق و تق عصایی را شنید. به زحمت خودش را روی مخده جابهجا کرد. دست راستش را حایل کمرش کرد و با دست چپش به تخت کمی فشار داد تا بتواند به مخده تکیه کند. با آن حالتی که داشت، به اوضاع مسلط نبود.
پیرمردی با قامتی خمیده و ردایی بزرگ که به تنش زار میزد، کمی بعد جلوی رویش ایستاد. سرش را بالا نیاورد و با صدایی که از ته چاه درمیامد و به خرخری شبیه بود، مجیز پیرمرد را گفت.
پیرمرد که تا چند دقیقه پیش انگار داشت دار فانی را وداع میگفت، خطابهای غراء، ایراد کرد: «ملتفت هستید، چرا هنوز امور مملکت را به شما واگذار نکردهایم؟ چون قلب شما رئوف است. رأفت به درد این مردم نمیخورد. اگر ما میخواستیم با این مردم مماشات کنیم که تا حالا سوارمان شده بودند و تخت پادشاهی را غصب کرده بودند. ما ناچاریم با زور تخماق و چماق و ضرب شمشیر آنها را سرجایشان بنشانیم. انصافن هم کارمان بد نبوده است. این مردم پادشاه رئوف و عادل نمیخواهند، پادشاهی داهی میخواهند که با تدابیر داهیانهاش همه امور را نظم بدهد.
سال پیش که به پیشنهاد شما خراج را کم کردیم، دیدید که چه بلبشویی برپا شد. اگر آن اوضاع بغرنج پیش نمیآمد، ما کار مملکت را به شما میسپردیم و خودمان به سواحل اروپا میرفتیم تا کمی استراحت کنیم؛ اما شما نشان دادید که هنوز برای کار مملکت داری کفایت ندارید.
شما باید طوری مسحور مملکتداری باشید که قلبتان انباشته از اشتیاق شود؛ اما انگار خودتان هم هنوز به این جایگاه بیمیل هستید.
مملکت حساب و کتاب دارد. شما باید طوری رعیت را در فشار بگذارید که مجال فکر کردن نداشته باشد. گاهی هم دو سکه جلویشان بندازید تا همهی عمر دعاگویتان باشند و برای اینکه آن دو سکه را از دست ندهند، مدام برایت دم تکان دهند و جفتکپرانی نکنند. میدانید این سکههایی که هر از گاهی به آنها میدهیم، روی هم خرج یک چاشت همایونی هم نمیشود؛ اما آنها را مدیون و وابسته میکند. آنها یک ماه تمام با آن سکه سر میکنند.
شما اینها را نمیدانید. رعیت است دیگر. سادهلوح است. ما یک سکه میدهیم و ده سکه خراج میگیریم. اگر خراجشان را نه سکه کنیم و آن یک سکه را ندهیم، قدر ما را نمیدانند. توقعشان زیاد میشود. آشوب میکنند که بازهم میزان خراج را کم کنیم. شما نباید سادهلوحانه عمل کنید. از شما بعید است.
با مهرورزی نمیتوانید به این مردم حکومت کنید. در ظلم کردن هیچ مسامحهای نکنید. این حرفها را بریزید دور که هیچ حکومتی با زور و ظلم باقی نمیماند. ما ماندهایم. نسل در نسل ماندهایم. فقط باید با تدبیر ظلم کنید. سیاست که داشته باشید، کسی متوجه ظلمتان نمیشود.
شما به اینکه ما آخر حکومت را به شما واگذار میکنیم، بدگمان هستید. راز چشمانتان برای ما کاملن آشکار است. اما بدگمان نباشید. این همه عنق نباشید. ما هیچ کس را بهتر از شما سراغ نداریم؛ اما هنوز آمادگیش را ندارید.
خیالتان راحت این تخت برای شماست. طبیعتن باید به نوههایم این جایگاه را بدهم؛ اما ملاحت چهرهشان که به مادرشان رفته است کار را خراب کرده است. پادشاه باید چهرهی زمختی داشته باشد که هیبتش رعیت را بترساند وگرنه از یک پادشاه زیبای ملیح با اطوار دخترانه چه کسی حساب میبرد.
میبینی زمانه چه نیشتری به ما زد. اولاد ذکور نداریم و نوههای دختریمان بیشباهت به دختر نیستند. گاهی فکر میکنم واقعن دختر هستند و فقط رخت پسرانه تنشان است. خوب دیگر بس است. سگرمههایتان را باز کنید. برای رسیدن به این تخت هم عجله نکنید. این تخت برای شماست. از بیقراری و تعجیل انزجار دارم. صبر کنید. صبر کنید.
خوب دیگر بروید. خسته شدیم. باید کمی استراحت کنیم. بروید. بروید.»
صدای هن و هن نفسهایش بلند میشود.
پیرمردِ عصا به دست به زحمت کرنشی کرد و عصا زنان از آنجا دور شد و پادشاه اینبار دمر روی تخت افتاد.
پیرمرد در حال دور شدن از تخت پدرزنش به این فکر کرد که آخر سر تنها جایگاهی که نصیب او خواهد شد، دخمهی گور است. این پیرمرد طماع دنیا دوست خاکروبههای سلطنتش را هم به او نمیدهد.
نوشته شده توسط لیلا علیقلی زاده
6 پاسخ
موضوع جالبی بود. ولی خیلی دوپهلو بود و نتونستم بفهمم اشاره به کدوم جناح بوده. این یک کار حرفهای هست. آفرین لیلا👏❤️
دو پهلو نوشتم دیگه تو زیاد پیگیر نباش. ظلم همیشه وجود داره
آقا من یک کمآورنده هستم. فیالواقع من از روز سوم کم آوردم که داستانک را بیخیال شدم و به روزانهنویسی با کلمات پناه آوردم. واضح و مبرهن است که نوشتن در قالب داستانک با کلمات بسی دشوار است و همت بالا میطلبد.
الهی که مانا باشی و مستمرانه و قوی ادامه دهی ای دوست😄🤩
فکر میکنی من کم نیاوردم. روزی هزار بار فعل غلط کردن رو صرف میکنم؛ اما یکم پرو تشریف دارم. یعنی قبلن از بس جا زدم و بهم گفتن تو نمیتونی. دیگه افتادم رو دور لجبازی
همه نمیتوانند پادشاهی کنند و همه نمیتوانند لایق پادشاهان خوب باشند…
دقیقن همینطوره که میگی