دوستی در یکی از شبکههای اجتماعی داشتم که شروع دوستیمان از یک گروه کتابخوانی بود. بعدها احساس کردم با آنکه هیچ شناختی از شخصیت حقیقی او ندارم، به واسطه همین گروههای کتابخوانی، به پیامهای او وابسته شدهام و اگر در روز چندین بار پیام از او دریافت نکنم، نمیتوانم روی کارهایم متمرکز باشم. احساس میکردم که حتی کتابخوانیام هم شرطی شده است و تنها زمانی کتاب میخوانم که او هم فصل مورد نظر را خوانده باشد تا با هم بتوانیم درباره آن گفتوگو کنیم و اگر او به هر دلیلی چندین روز از خواندن کتاب غافل میشد من هم کتاب را رها میکردم.
این وابستگی مدام بیشتر و بیشتر میشد تا زمانی که اختلاف عقیدهای پیدا شد و آرام آرام از همدیگر شناخت پیدا کردیم. این شناخت و عدم تفاهم باعث شد که ارتباطم با او را قطع کنم؛ اما وابستگی من قبل از شناخت ایجاد شده بود و به دلیل وابستگی که پیش آمده بود تا مدتها آرامش ذهنی نداشتم.
بعد از این تجربه بود که متوجه شدم که بسیاری از ارتباطات در شبکههای مجازی بدون شناخت دقیق میتواند باعث دوستیهای غیر واقعی شود. دوستیهایی که از اساس اشتباه است و اگر شناخت دقیقتری بود هیچ وقت شکل نمیگرفت.
خیلی از افراد بدون اینکه شناختی از دوستان خود در گروههای مجازی داشته باشند، به او وابسته میشوند. به خاطر این وابستگی ارتباطات حقیقی خود را قطع کرده و به صورت افراطی دلبسته فردی میشوند که تنها یک بعد از شخصیت او را میشناسند. زمانی که این رابطه میان همجنسان صورت میگیرد مشکل چندانی ایجاد نمیشود و شاید باعث رشد طرفین هم باشد؛ اما مشکل جایی است که این وابستگی میان دو جنس مخالف صورت میگیرد و این اشتباهترین نوع رابطه است. به هر دلیلی قطع این رابطه باعث میشود که احساس تنهایی کرده و برای فرار از این تنهایی بیشتر و بیشتر به فضاهای مجازی و رابطههای مجازی روی بیاورند.
برای رهایی از این وابستگیها بهتر است که در گروهها و گردهماییهای واقعی حضور پیدا کنید.
نوشته شده توسط لیلا علی قلی زاده
2 پاسخ
(… احساس تنهایی کرده و برای فرار از این تنهایی بیشتر و بیشتر به فضاهای مجازی و رابطههای مجازی روی بیاورند.) این خیلی خیلی جمله درستی بود. که حتی در مورد خودم هم مصداق پیدا میکنه.
آخ که منم واقعا دلم یه گردهمایی واقعی میخواد با دوستانی که باهاشون راحتم.
اینکه با مجازیها راحتم شاید بخاطر این باشه که تمام تفکراتشون روی دایره نیست.
دوستی های مجازی من خیلی موندگارتر شدن تا واقعی لیلا. خیلی شکست دوستی خوردم تا الان، خیلی. آخرین دوستی واقعیم سال دوم دانشگاه بود و تمام شد.
به هرحال نداشتن دوستی که باهاش در رفت و آمد باشم یکی از کمبودهای زندگیمه.
من فکر نمیکنم این کمبود باشه. خوبه که ادم دوستهای واقعی داشته باشه اما خیلی نباید ارتباط طیاد باشه که به رفت و امد بکشه میدونی من خیلی از دوستام رو دیدم که به خاطر این رفت و آمدها ضربه خوردن. وقتی صمیمیت زیاد میشه از اونور توقعات ادم ها هم بالاتر میره و حالا کافیه به هر دلیلی یک توقع برآورده نشه خودت دیگه میدونی چقدر عواقبش بده. حالا چیزای دیگه هم هست. مقایسه زندگیها. و گفتوگوهای گلایه آمیز با همسر و بعدم بحثهای طولانی و قهر و .. هرچی اینا کمتر باشه بهتره.