سفرهای دوران کودکی همیشه چند هفتهای طول میکشید. پدر در طول مسیر سفر، بارها توقف میکرد و به ما اجازه میداد که در توقفگاهها گردش کنیم. بیشتر خاطراتم از سفر به توقفگاهها مربوط است. تصویر نشستن زیر درخت گردو و باغبانی عصبانی که فکر کرده بود به درختان باغش دستبرد زدهایم و بعد همسفره شدنش با ما، نشستن بر لب جویی و خوردن نان، پنیر و هندوانه یا جمع کردن قارچهای وحشی وآببازی در کنار رودخانه همه تصاویر زیبایی بود که پدر با توقف کردنهایش برای ما خلق کرده بود. هیچ وقت برای رسیدن به مقصد عجلهای نداشت. اغلب سه الی چهار روز طول میکشید تا ما به شهر مورد نظرمان برسیم.
یک بار با خانواده خالهام به سفر رفتیم. شوهرخالهام اصرار داشت که در هیچ کجای مسیر توقف نکنیم و به راهمان تا مقصد ادامه دهیم؛ همین توقف نکردنها باعث شد که حواسش به وضعیت رادیاتور ماشین نباشد و ماشینش در بزرگترین تونل مسیر خراب شد. به خاطر این اتفاق همه در تونل ماندیم تا ماشین او را تعمیر کنند. هوای تونل سنگین بود و کمبود اکسیژن آزار دهنده بود. بعد از آن تجربه بود که به ارزش توقف کردنها در طول مسیر پیبردیم.
خیلی از افراد در مسیر رسیدن به هدف، تنها به هدف فکر میکنند و اگر به هدف و مقصد نرسند، تصور میکنند که چیزی به دست نیاوردهاند؛ اما هر گامی که به سوی رسیدن به هدف و مقصد برمیداریم ارزشمند است و لبریز از تجربههایی است که در طول مسیر به دستآوردهایم. توجه صرف به مقصد در صورت نرسیدن به آن به ما حس شکست میدهد؛ اما توجه به کل فرایند و مسیر رسیدن، باعث میشود که از تکتک این لحظات لذت ببریم.
همچنین توقفها به ما اجازه فکر کردن میدهد که اگر در جایی اشتباه کرده باشیم بتوانیم آن را اصلاح کرده و دوباره به راه ادامه بدهیم.
پس نباید این تجربهها را بیارزش به حساب بیاوریم.
نوشته شده توسط لیلا علی قلی زاده
2 پاسخ
هر وقت بابا ما رو به اردبیل میبرد تو مسیر توقف نمیکرد. من همیشه حسرت دیدن گلهای وحش رو که کنار جاده روییده بود داشتم. از پشت شیشه با حسرت نگاهشون میکردم و دلم برای بی نصیبماندنم می سوخت.
واقعن حیف بوده که توی اون جاده توقف نمیکرده. اون جاده یکی از قشنگترین جادههای ایرانه.
انشالله پسرت که به دنیا اومد خودتون یک سفر برید. اقامتگاههای کوهستانی هم داره. میتونین چند روز توی مسیر اقامت کنین و از فضای اونجا لذت ببرین