شب بود.
شبی در پاییز
شب عجیبی بود
دروازههای تحقیر گشوده شد
آتش فشان خاموش غم، فوران کرد
گدازههای اشک جاری شد
بیزاری به وسعت خاکستر تاریخ در قلب ریشه دوانید
ستارههای امید خاموش شد
پاییز بود
پاییز یأس و
شب انتها نداشت
شب عجیبی بود
انتظار ابدی شد
هیچ دستی برای یاری دراز نشد
تنهایی دیواری شد به بلندای هفت آسمان
حجم تنهایی پر شد از گلایهها
شب عجیبی بود
عمق تاریکی تا ابدیت ادامه یافت
تاریکی قلبها را شکافت
جهان زیر خاکسترهای نفرت مدفون شد
در کوچههای شب یک نفر تنها بود
یک نفر به سوی زمستان مرگ میرفت
یک نفر در خواب راه میرفت
دستی از دیوار بالا رفت
دستی به دنبال خدا بود
شاید این حجم تنهایی پر میشد از رنگ خدا
اما
شب بود و شاید خدا هم در خواب بود
سروده لیلا علی قلی زاده
4 پاسخ
شعر خیلی قشنگی بود. غمگین و دلنشین بود. کلمات زیبایی استفاده کردی. خیلی به دلم نشست. بازم از این شعرهای قشنگ بنویس.
اگه استعداد شعر دارم برم تو کار شعر😊بابت دلگرمیت ازت ممنونم
درود بر لیلای نازنینم.❤
چه شعر غمگین زیبایی بود👏🏻👏🏻
فقط اونجا که نوشتی پاییز یاس و شب انتها نداشت یک اینتر بزن لطفن.🥰
اگر دوست داشتی این شعر رو بفرست توی تلگران تا در کانال شعرباره منتشر کنیم😍
باشه عزیزم مرسی که با دقت خوندی.
راستش وقتی نوشتمش خیلی غمگین بودم