چند روز پیش مطلبی را درباره تولید محتوا در اینستاگرام می خواندم. این دوست عزیر در مطلب خودشان نوشته بود که الگوریتم اینستا طوری است که صفحات سرگرمی بیشتر از صفحات آموزشی دیده می شوند و افراد بیشتر به سمت و سوی این قبیل محتواها می روند.
حالا برای کسی که دست به تولید محتوای آموزشی می زند چه اتفاقی می افتد؟ اگر ویدیو باشد بازدید خوبی می خورد اما اگر صرفا به نوشتن اکتفا کنی چندان بازدید نمی خورد. چرا که افرادی که در فضایی مثل اینستا تعاملات اجتماعی دارند حوصله خواندن متن های بلند را ندارند و اگر دلشان بخواهد متن بلندی را بخوانند به سراغ دیگر پلتفرم ها مثل ویرگول می روند.
اگر تو تا حالا فردی بودی که صفحه ات پر از محتوای های غیر مفید و صرفا خنده دار بود، با اضافه کردن یکی دو پست انگیزشی و آموزشی خود به خود فالور هایت را از دست می دهی.
دیروز یکی از دوستان در خصوص همین مورد با من صحبت کرد. امروز در حین مطالعه کتاب باشگاه پنج صبحی ها به این جمله برخوردم. زندگی در ثروت، شهرت و تحسین دیگران خلاصه نمی شود. بعد پیش خودم گفتم هدف از پست های آموزشی و انگیزشی هر روزه ام چیست؟ آیا به دلیل تحسین دیگران این کار را می کنم؟ که اگر این باشد باید فاتحه هدفم را بخوانم. چون دیری نمی گذرد که افراد با دلیل های متفاوت از دنبال کردن من انصراف می دهند. یا هدفم این است که بتوانم حال یک نفر را خوب کنم. باید با خودم صادق باشم. روزی که پیج اینستایم را زدم دلم می خواست خیلی از تصاویر و لحظه هایم را آنجا به یادگار بگذارم و لحظه های شادم را با دیگران به اشتراک بگذارم. اما بعد متوجه شدم دیدن خیلی از تصاویر باعث ناراحتی حسودان و بد نظران می شود و بدتر از آن شاید دل کسی از دیدن خوشی های کوچک منم هم بگیرد وآن ها همین خوشی ها را هم نداشته باشند. بی خیال اشتراک لحظه های خوب شدم. بعد دلم خواست داستان هایم را به اشتراک بگذارم که بازهم احساس کردم رفتارم طوری شده که گوشه نشینی را اختیار کرده ام چرا که داستان هایم هیچ بازخوردی نداشتند و من ناراحت بودم از اینکه داستانم هایم خوانده نمی شوند و شاید هم خوانده می شوند به حدی ضعیف و ابتدایی هستند که کسی به آنها توجهی نمی کند و حتی به خودشان زحمت نمی دهند که زیرش بنویسند بی خود و مزخرف بود.
دوباره زمانی در اینستا فعال شدم که یکی از اساتید ما را تشویق به این کار کرد. البته قبلش سایتم را راه اندازی کردم و نوشتن در ویرگول و وبلاگ و سایتم به تمامی آن ها ارجحیت پیدا کرد. اما بازدیدی که در اینستا صورت می گرفت بیشتر از تمامی این پلتفرم ها بود و من باید آنجا هم فعالیت می کردم. اما این بار به دلایلی متفاوت از قبل که به راحتی از ادامه راه منصرف نشوم. اصلی ترین دلیلش این بود که بر ترس هایم غلبه کنم و پا به دنیای دیگری غیر از درون خودم بگذارم. من همیشه می نوشتم اما از ترس تحسین نشدن و مورد سرزنش قرار گرفتن دیگر متنم را منتشر نمی کردم. یا حتی به اسامی مستعار منتشرشان می کردم. جرات نداشتم با نام خودم کاری کنم. حالا چالش ساز شده ام. می نویسم و منتشر می کنم و بازخورد هم می گیرم گاهی انقدر دوستانه که کمی مغرور می شوم و دیگر دست به انتشار نمی زنم و گاهی از جبهه مخالف که روحم را خدشه دار می کند. اما در جریان رشد شخصی که قطعا یک شبه بدست نمی آید توانم را در برابر این قبیل نامهربانی و نظرات توهین آمیز بیشتر کرده و دربرابر نظرات مخالف صبوری کی کنم و با آرامش بیشتری برخورد می کنم. اتفاقا دیروز از این قبیل اتفاقات برایم زیاد افتاد، اما یاد سنگ هایی افتادم در مسیر رشد و ترقی وجود دارد و به جای بهم ریختن با آرامش سنگ ها را کوچک و تبدیل به شن ریزه هایی کردم که با وزش باد و جریان آب از مسیرم به سادگی کنار می روند.
دلیل دیگرم یاد گیری در حین یاد دادن آموخته ها به دیگران است. یک بار می خوانم، بار دیگر نکته برداری می کنم و در آخر خلاصه ای از آموزه هایم را روی صفحه اینستا به اشتراک می گذارم. آخرین دلیلاین است که می خواهم رسالتم را به عنوان یک نویسنده که از کودکی آرزو داشت که معلم باشد انجام دهم. اگر فقط و فقط بتوانم یک نفر را در این مسیر با خودم همراه کنم و فقط یک نفر بگوید فلانی من هم به دنبال تغییر در زندگی ام هستم، راهش را به من بگو؟ رسالتم را انجام داده ام و حالم خوب می شود.
نوشته شده توسط لیلا علی قلی زاده