شرحی از اولین روز هفته
امروز هر طوری بود، خودم را به صندلی چسباندم و یک ساعت نوشتم. چند وقت پیش که پای صحبتهای خان بابا نشسته بودم، در حالی که خواهرم با ایما و اشاره میخواست مرا از راه راست به در کند و به اتاق بکشاند، من با دقت تمام به داستانهای تکراری خان بابا گوش میدادم و این بار کاملاً مشتاقانه ایما و اشارههای خواهر را نادیده میگرفتم تا به وقتش از این داستانها، داستانهای نابی بسازم.
همان روز به محض نشستن پشت میز رایانهمان- اه اه چرا نباید بگوییم کامپیوتر؟ من اصلاً از این کلمه رایانه خوشم نمیآید، اصلاً زیبا نیست. به دل نمینشیند و به نظرم لوس و خنک است. فارسی را خراب میکند. – همان میز ابزار لوسمان، طرح اولیه داستان را تا آنجا که یادم میآمد نوشتم و بعد دیدم داستان هم مثل ابزار نوشتنمان خنک شده است و اصلاً به دل نمینشیند. برای همین داستان را با کمی تغییر به شکل و شمایل دیگری در آوردیم و فقط از صفات اخلاقی فک و فامیلمان در داستان استفاده کردیم و بازهم به دلمان ننشست و رهایش کردیم تا امروز که برنامه زهرا باجی را دیدم.
این زهرا باجی از آن دوستانی بود که چون آن اوایل به صدایشان حسودیمان میشد، زیاد به او محل نمیدادیم و میترسیدیم با صدایش برایمان کلاس بگذارد؛ اما بعد آرام آرام بدون اینکه خودش بفهمد، هی صدایش را گوش دادیم و به جای حسودی دلمان خواست که بیشتر برایمان بخواند. اشتباه نکنید، ایشان خواننده نیست؛ اما صدای زیبایی دارد و اشعار گلستان را خوب میخواند. حالا که مثل قرص ویتامین شده است و ما برای انرژی گرفتن روزی چند بار به وبلاگش سر میزنیم و مطالبش را بالا و پایین میکنیم و یک بار خودمان میخوانیم و یک بار هم صدایش را گوش میدهیم.
بله امروز تقویم موضوعیاش را که دیدیم. تقویم خودمان را طراحی کردیم و آن داستان عتیقه را هم در تقویم گنجاندیم و به محض انجام اولین کار تقویم، انرژی گرفتیم برای انجام کارهای دیگر لیستمان.
یک ساعت زبان روسی مثل برق و باد گذشت و ما داشتیم الفبای روسی را با زبان الکنمان تکرار میکردیم که زبان انگلیسی آمد زد پس کله مان که خاک تو سرت کنند، زبان انگلیسیات معلوم است حسابی تکمیل شده که رفتی نشستی کلاس اکابر روسی، بیا یکم هم انگلیسی در آن مغز معیوبت فرو کن. ما که از شیوه آموزش زبان روسی خوشمان آمده بود، گفتیم برویم از این موتور جستجوی گوگل که به خاطر اینستاگرام گور به گور شده مدت مدیدی از آن غافل بودیم، یک عدد آموزش باحال و دلچسب انگلیسی بخواهیم و الحق هم که برخی افراد کاربلد، در سایتشان محتواهای خوبی منتشر میکنند و مثل ما چرند و پرند تحویل مردم نمیدهند، البته ما خیلی هم چرند و پرند تحویلتان نمیدهیم، حداقل آنقدری مرام داریم که محتوای خوب را به شما معرفی کنیم تا به جای آمدن به وب سایت ما بروید محتواهای خوب دیگران را بخوانید. البته خودتان میدانید اگر به وب سایت ما سر نزنید بقیه محتواهای خوبی که معرفی میکنیم را از دست میدهید و دیگر صلاح کار خویش خسروان دانند.
بله داشتیم میگفتیم بعد از کلی کلنجار رفتن با این رایانه حسود که دلش نمیخواست ما انگلیسی یاد بگیریم، رفتیم و یک ساعت پای درس استاد زبان انگلیسی نشستیم و بعد مدت ها فهمیدیم که چقدر ما در اشتباه بودیم و واژههای ساده را هم اشتباهی تلفظ میکردیم و ادعایمان میشد که زبان بلدیم. ولی آن یک ساعت نشستن در درس زبان انگلیسی برایمان راحت نبود. نون نوشتنمان مرتب در گوشمان ور ور میکرد که امروز چرند و پرندت را ننوشتی و چه چیزی را میخواهی در وب سایتت منتشر کنی که هی ما خاموشش کردیم و گفتیم حرف نزند و گوشهایمان را دو دستی چسبیدیم که صدایش را نشنویم و از آن ور نون نظافت منزل میگفت به آن ساعت لامصب هم نگاه بنداز، امروز از زیر کارهای خانه هم در رفتی و به بهانه شام خانه مادر، کلاً خودت را با سیریش چسباندهای به صندلی و ما به این نون اصلاً و ابداً محل ندادیم. او هم تیر دلهره را در دلمان خالی کرد و ما یک نسکافه درست کردیم که به آن هم محل ندهیم.
پرندهها آمدند بیخ گوشمان و هر کدام یک شانه را اشغال کردند و ما هر جمله را که تکرار کردیم آن ها فکر کردند که با آنها هستیم و هی دم گوشمان چه چه زدند و ما هم که دل رحم بودیم گفتیم چه چه بزنید؛ اما اگر خواستید گوشمان را بجوید با این شانه قرمز که دیگر از روی میزمان تکان نمیخورد حسابتان را میرسیم و آنها امروز بچههای خوبی بودند و به همان چه چه زدن اکتفا کردند و بعد هم که به طور کل خوابشان برد و ما توانستیم از کلاس زبان خارج بشویم و به وبلاگ زهرا باجی سر بزنیم و نوشته حسادتش را بخوانیم. از بس بلاست فهمیده بود که ما به او حسادت میکنیم و برای همین این نوشته رامنتشر کرده بود. چشم قول میدهیم دیگر حسود نباشیم. به شرطی که دیر به دیر به ما سر نزنید.
نوشته شده توسط لیلا علی قلی زاده
9 پاسخ
وااای لیلا منم از کلمه رایانه خوشم نمیاد دقیقن به اندازه گردیزه که نسلهای بعد از منو مجبور کردن به جای واکوئل به کار ببرنش. یعنی بعد از چند سال که خواستم بیام زیست درس بدم با دیدن گردیزه جفت چشام یه دور از کاسه افتادن تو مشتم و ساعتها به جایگاهشون برنگشتن.
بذار صحبت از حسادت شد اینو بگم. من آدم حسودی نیستم. اما واقعن بهت حسادت میکنم که میتونی حرفای تکراری آدما رو گوش کنی. مهارتی که بصورت ذاتی داشتمش اما بعد انقدر خستم کردن که اگه الان از روی انسان دوستی و احترام هم بخوام بشینم پای صحبتاشون، درونم با دمپایی ابری میزنتم که زودباش پاشو فرار کن.
چه بانمک نوشتی خدا. ماچ به کلت.
زهرالی که عشق منه. منم بار اول عاشق صداش شدم، نه اول عاشق صفای باطنش شدم. صفای باطنشم توی کامنتی که برام نوشته بود زیر زبون روحم مزه کرد، بعد که رفتم تا باهاش بیشتر آشنا شم، صدای ملکوتیشو شنیدم و عقلم بِرفت. از اونجایی که انسان فرصت طلبی بودم گفتم از این فرصت سوءاستفاده کرده و ازش بخوام با هم نمایشنامه خوانی کنیم. یعنی دقیقن نقشه همه اینا رو توی اون سه چهار دقیقه شنیدن صداش چیدم و بهش گفتم. اونم همون بار اول گفت باشه.
این پستتو خیلی دوست داشتم. از سبک نوشتنت خیلی خوشم اومد.
راستی ثوابت باشد ای دارای خرمن که سایت چرب زبانو معرفی کردی.
گوش دادن به حرفای تکرای شاید در نگاه اول خسته کننده باشه. اما اونی که مرتب این حرفا رو میزنه به امید این که یکی بهش توجه کنه شاید حرف دیگهای نداشته باشه ولی می خواد به نحوی با دیگران ارتباط برقرار کنه. من اگه یه جایی باشم که نتونم به کارای خودم برسم ترجیح میدم بشینم پای حرفای تکراری یک ادم خسته تا یکم باعث ارامشش بشم تا حرفای پر از شیطنت چندتا جوون که می تونن همه جا برای خودشون دوست پیدا کنن و تنها نیستن
سن کی منیم جیرانیم سان صبالی بالا
صفای باطن خودت زده بیرون باجی جان
ایموجی قلب و گل
لیلووووووووووووووووووووووووووووون😍😍
چه چسبید این دختر
حسادت😳😁
موضوع مشترک
انگار ما هم داریم تله پاتی را می اندازیما🤔
جالب بود، اون قسمت زهرا باجیت خیللللی چسبید❤️
ساغووول باجی جان
کیفمو کوکاندی
خیلی ممنون که با صدق و صفا نوشتی عزیزم
لیلون پیرو این تصور تو، تو مدرسم بعضی از همکلاسیا تصورشون این بود که دختر مغروریم. بعد آشنایی بیشتر۱۸۰ درجه عوض شدن، گفتن زهرا بابا بیا دوست بشیم، دختر چندان بدی هم نیستی 😄
اشکال فنی احتمالن از منه.
اما اینجای حرفت لاپ مزه سنگگ خاشخاشی داد
بدون اینکه خودش بفهمد میرفتیم گوش می دادیم و قرص ویتامین👍👍
روحم شاد شد
الله سنین اوزون گولدورسون(خدا شادت کنه)
اون زبان روسی و انگلیسیم قشنگ بود، تبلیغ و تواضعت واسه سایت همزمان قشه با هم میکس شده بود😁
قربانت بشم با این دعاهای قشنگت. خدا رو شکر که شاد شدی. نمیدونی این نامه نگاری تو سایت چقدر میچسبه. همش منتظرم بیای و نظرت رو راجع به پستام بدی
و اونقدر قشنگ می نویسی که انگار دارم نامه عاشقانه می خونم . با خوندن کلمه به کلمه نظراتت تو دلم قند آب می شه.😍
واقعاً معلوم بود تبلیغ کردم.😘 من فکر کردم خیلی رندانه عمل کردم🤣
خدا خیرتون بده. منم هر وقت که مثل آدمیزاد وقت میکنم و میام نامهنگاریهای شما رو میخونم قند تو دلم آب میشه. حس میکنم اومدم اردو.
منم نامه نگاری های شما رو میخونم فکر میکنم جشن تولد خارجی دعوت شدم. هی آب نبات و شیرینی و شکلات که تو فضا پرتاب میشه
ممنون باجی جان
واقعن اینجا عجیب میچسبه
انگار نشستیم تو آلاچیق بعد میوه و شیرینی و قینر سو کنار دستمون
دو رتا دورمون گل و درخت
چشم تو چشم و با لبخند داریم واسه هم حرف میزنیم
پیس پیس هله ( معادل فارسی اینو پیدا نمی کنم تقریبن بدتر از اون میشه معناش) از خنده ریسه هم میریم.
نه خیلی معلوم نبود لیلون
من یکم تیزم 🙂 و ایموجی چشمک
حضور توست که اینجا رو قشنگ کرده. باید به صبا بگم از اون نقلای دگر ارومیه هم بیاره براتون قینر سو با گل سرخ و هل بیارم و تو شعر بخونی و ما هم حظ ببریم از نقل و نبات و شکر سخنانت