معرفی کتاب در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند از میچ آلبوم
رمان زمان دار مرا با میچ آلبوم آشنا کرد. سراغ ادبیات روس رفته بودم تا چند کتاب از چخوف انتخاب کنم. بعد سراغ قفسه ادبیات فارسی تا چند کتاب هم از نادر ابراهیمی انتخاب کنم. نثر او تا حدودی به نثر رضا براهنی شبیه است. رضا براهنی را دوست دارم؛ اما در قفسه ادبیات فارسی اثری از نوشتههای رضا براهنی نیست. بعد در میان قفسه رمانهای خارجی اسم میچ آلبوم را میبینم. یکی از کتابهای نادر ابراهیمی را کنار میگذارم و کتاب در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند را برمیدارم.
در کلاس نویسندگی خلاق، استاد از ما خواسته بود که به نویسنده محبوبمان نامه بنویسیم. من آن روزها جز چند اسم که از آن ها کتابی خوانده بودم نمیدانستم. حالا میفهمم که هیچ کدام آنها نویسنده محبوب من نبودند.
داستان از آخر شروع شده است. از مرگ یک تعمیرکار شهر بازی به نام ادی و بعد او به بهشت میرود. در بهشت قرار است پنج نفر را ملاقات کند. از دوران کودکی تا لحظهای که میمیرد، در بهشت برایش مرور میشود تا کل زندگیاش را درک کند.
در جایی از کتاب نوشته است
مردم بهشت را مثل باغ فردوس تصور میکنند. جایی که در آن میتوانند بر ابرها شناور شوند و در رودخانهها و کوهها وقتشان را به بطالت بگذرانند. ولی این صحنه پردازیها بدون تسلی خاطر، بی معنیاست. بزرگترین هدیهای که خدا میتواند به تو بدهد این است: درک آن چه در زندگیات گذشته. تا زندگیات برایت توجیح شود این همان آرامشی است که دنبالش بودی. ” میچ آلبوم”
چند ماه پیش به همین موضوع فکر میکردم که بهشت هر کسی دقیقا مطابق سطح شعور اوست. بهشت یک آرمان شهر است که با رویاهای افراد مطابقت دارد. بهشت یک نویسنده با بهشت فردی که هیچ گاه کتابی نخوانده است، نمیتواند یکسان باشد هرچند که هر دو انسانهایی خوب باشند و کفه ترازویشان به یک میزان باشد.
ملاقات با نفر اول
اولین نفری که ملاقات میکند مردی با پوستی آبی است. در ملاقات اول، بهشت درست شبیه به یک شهر بازی است. جایی که او متولد شده و در تمام عمر آنجا مشغول به کار بوده است. تمام افرادی که در زندگی ملاقات میکند، به نحوی زندگی او را تغییر دادهاند و قرار است به او درک جدیدی از جهان پیش رویش بدهند. تا اینجا تنها ملاقات با نفر اول را خواندهام و جملات زیبایی که از این ملاقات نصیبم شد را در سطور پایین با شما به اشتراک میگذارم. امیدوارم از خواندن این جملات لذت ببرید.
«هیچ چیز تصادفی نیست. ما همه به هم وصلیم. نمیتوانی یک زندگی را از زندگی دیگر جدا کنی، همان طور که نمیتوانی نسیمی را از باد جدا کنی.»
«عدالت، زندگی و مرگ را تعیین نمیکند. اگر این طور بود، هیچ آدم خوبی جوانمرگ نمیشد.»
چرا وقتی کسی میمیرد مردم به خاکسپاریاش میآیند؟ چرا احساس میکنند که باید این کار را انجام بدهند؟
برای اینکه جان آدمیزاد در عمق وجودش میداند که همهی زندگیها همدیگر را قطع میکنند. این که مرگ فقط یکی را نمیبرد، وقتی مرگ کسی را میبرد، شخص دیگری را نمیبرد. در فاصلهی کوتاه بین برده شدن و برده نشدن، زندگی خیلیها عوض میشود.
ما همه با هم یک خانوادهایم.
غریبهها خانوادهای اند که هنوز با آنها آشنا نشدی.
هیچ عمری هدر نمیرود. تنها زمانی که هدر میدهیم، زمانی است که فکر میکنیم تنهاییم.
ملاقات با نفر دوم
مکان: جایی در بحبوحه جنگ، نفر دوم کاپیتان و افسر ارشد او در جنگ
ادی بعد از جنگ وجودش پر از خشم و آشوب بود. پایش برای همیشه لنگ شده بود. هیچ وقت دلش نمیخواست دوباره به جنگ فکر کند. تمام سالهای زندگیاش با کابوسهای شبانه جنگ پر شده بود. ملاقات با کاپیتان خاطرات زمان جنگ او و روزهای اسارت و فرارش را برایش تداعی میکند. بعد از جنگ کاپیتان را ندیده بود. شنیده بود که در جنگ کشته شده اما نمیدانست که کاپیتان یک پایش را از او گرفت تا جانش را نجات دهد و کاپیتان آنجا بود تا از ادی طلب بخشش کند.
ملاقات با نفر سوم
نفر سوم کسی است که آن شهربازی به خاطر او ساخته شده است. روبی. روبی برای او حقایقی را در باره زندگی پدرش آشکار میکند و از او میخواهد که پدرش را ببخشد. ادی به خاطر زندگی که به عنوان تعمیرکار در شهربازی داشت، نمیتوانست پدرش را ببخشد. او آرزو داشت که آنجا نباشد اما از ابتدای تولد تا اخرین لحظه در همان جا بود. وقتی پدرش را میبخشد، احساس بهتری دارد.
همهی پدرها و مادرها به بچههایشان صدمه میزنند. نمیشود کاریش کرد. جوانی، مثل آینهای صاف و بیزنگار، آثار پرورش گران خود را جذب میکند. بعضی از والدین بر آن لک میاندازند، بعضی دیگر ترک، تعدادی هم، کودکی را کاملاً خرد و به تکههای کوچک ناصاف و تعمیر نشدنی مبدل میکنند.
ادی در خلوتش پدرش را میپرستید، چرا که هر پسری پدرش را میپرستد حتی با زشتترین رفتارها، اخلاص را این طوری یاد میگیرند قبل از این که بتواند خودش را فدای یک خدا یا یک زن بکند، فدای پدرش میکند. حتی به شکلی احمقانه و توصیف نا پذیر.
آیین مخابرهی علایم و پیام با پدرش را شروع کرده بود، با حذف کلمات یا ابراز عاطفه، همهاش باید غریزی انجام میشد. فقط باید آن را میدانستی، همین. انکار محبت. صدمه، وارد شده بود.
نگه داشتن خشم زهر است. آدم را از درون میخورد. فکر میکنیم نفرت سلاحی است که به شخص آزارندهی ما حمله میکند. ولی نفرت تیغ دو دم است. هر آسیبی که با آن برسانیم، به خودمان رساندهایم.
ملاقات با نفر چهارم
نفر چهارم همسر اوست. او از دست همسرش به خاطر اینکه خیلی زود مرده بود ناراحت بود. اما دیدار با او برایش بهترین بخش بهشت است.
ملاقات با نفر پنجم
هیچ کدام از این افراد راز بودن او در شهربازی را نمیدانند. اما نفر پنجم همان نقطه تاریکی که بعد از جنگ برای همیشه در زندگیاش بود، همه چیز را میداند. یک دختر بچه که در جنگ آتش گرفته است. کلبهای که ادی سوزانده است. او به ادی میگوید تو در شهر بازی بودی تا به جای جان من، جان هزاران بچهای را که در شهربازی بودند، نجات دهی. تو مراقب بچه ها بودی. نفر پنچم ادی را میبخشد و به او میگوید که تو ان دختر را نجات دادی و بعد ادی بدون درد به نزد همسرش میرود.
سخن آخر
در این کتاب بهشت به گونهای روایت شده که رازهای پوشیده این جهان و حکمت تمام دردهایی که کشیدهایم برایمان در آنجا گفتهمیشود. رسیدن به بهشت بعد از مرگ هم عبور کردن از چند مرحله است. ممکن بود، ادی در همان مرحله اول بماند. عبور از هر مرحله و رسیدن به مرحله دیگر نیازمند شناخت و پذیرفتن حکمت است.
نوشته شده توسط لیلا علی قلی زاده
4 پاسخ
ممنون لیلون جان
دست گلت طلا
لذت بردم
عالی بود من این نوع حکمتا که هست و نمی دونیم رو خیلی دوست دارم
فکر کنم یکی دوباره یه خرده چیزایی نوشته بودم اما نمیدونم چی شدن
خواهش میکنم. چه خوب که لذت بردید.
لیلون
خیلی خوب بود این کتاب
و روایت قشنگ و روان تو حس پر از آرامش داشت.
ممنون و ممنون که برامون از این کتاب گفتی منتظر قسمتهای بعدیم به شدت
قلب و انگشت شست روی انگشت اشاره
زهرا جان کتاب تموم شد و بخشهای پایانی اون رو هم به پست اضافه کردم