دوستان حمایتگر
در کتاب راه هنرمند به تمرینی رسیدم که با دوستان حمایتگرم تماس بگیرم. سه دوست حمایتگر داشتم و دارم. اما حوصله حرف زدن با هیچ کسی را نداشتم. استخراج آرامش از چاه عمیق وجودم چنان نیرویی را می طلبید که دیگر توان هیچ کار دیگری نداشتم چه برسد که به حرف زدن. نازنین می گفت:”حرف زدن انرژی می خواهد، حرف زدن انرژی بالایی می خواهد.”
آن روز حرف نازنین را نفهمیدم اما این روزها که روزه سکوت گرفته ام، همه چیز را خوب درک میکنم.
تماس با آنها را گذاشته ام بعد از شکستن قفل سکوت
بالاخره قفل سکوتم را شکستم اما بازهم با دوستان حمایتگرم تماس نگرفتم. به دیدن یکی از انها رفتم. باهم حرف زدیم. اما از مکنونات قلبی ام هیچنگفتم. بیشتر او بود که حرف زد. اما همین حضورش، حرف هایش آرامم کرد. به خانه که برگشتم آدم دیگری بودم. با آنکههامان روز انرژی های نهفته در وجودم سرباز کرد و مرا به بستر بیماری کشاند، اما حالم خوب بود. دردهای روحی یکی یکی بیرون می ریختند و جسمم را بیمار می کردند. اما من با چای زنجبیل و دم نوش های دیگر با آن مبارزه می کردم. تب داشتم اما تبی نبود که مرا از پا بیندازد، تب واقعی که درونم را می سوزاند، از بین رفته بود. صدای ظاهری ام از بین رفت. اما مهم نبود، صدای ایستادگی درونم بیشتر از قبل شده بود. انگشتانم بی حس شدند، حتی یک کلمه را هم نمی توانستم بنویسم. اما به خودم گفتم عیبی ندارد همه را جمع می کنم و به یکباره روی کاغذ می آورم. یک روز تمام در بستر بیماری در تب و لرز سوختم. اما حالم خوب بود. روحم آرام بود. هر تصمیمی که می گرفتم به مرحله اجرا در میامد و این برایم عالی ترین مرحله از تحول بود. دیروز روی کاغذ نوشتم تماس با یکی از اقوامم برای پرسیدن احوالش. قبل از اینکه بخواهم به او زنگ بزنم او با من تماس گرفت. تمام حرف هایی را که می خواستم به یک دوست بزنم. به او گفتم. من و او دردهای مشترکی داشتیم که قدم د راه درمان این دردها گذاشته بودیم و این اتفاق برایم عالی بود. قرار شد من به او برای رسیدن به اهدافش کمک کنم و این کمک را نه برای او که به خاطر خودم در جهت رسیدن به تعالی روح انجام می دادم.
امروز یک تصمیم هم گرفتم. با خودم قرار گذاشتم هر روز زندگیم را به یک رنگ ببینم. امروز رنگ وجودیم زرد است. زرد مظهر خورشید است. زرد گرما بخش است و من با تمام وجود امروز احساس گرمایی عجیب کرده ام. امروز می توانم با قدرت انرژی وجودم را به تمام دنیا ساطع کنم. بی آنکه دلخوری یا ناراحتی داشته باشم. امروز تماما نور هستم.
دیروز یک ساعت تمام صحبت کردم. اما این من نبودم که صحبت می کردم. صدایم هنوز درست نشده است. حرف که میزنم تارهای صوتی ام تحریک می شوند. اما دیروز یک ساعت تمام حرف زدم و احساس نکردم که حالم بد است. بعد از تماس بود که متوجه شدم باز هم صدایم در نمی آید. دیروز بعد تماس فهمیدم انرژیهای وجودی ما می توانند ما را محدود کنند. برای رهایی از بند انرژی های منفی بایستی آن ها را در مسیری صحیح هدایت کنیم. باید افکارمان را به کنترل در بیاوریم و افکارمان را با اهدافمان یکی کنیم. ما به اهدافمان نمی رسیم مپر اینگه افکارمان را در مسیر صحیح قرار دهیم.
نوشته شده توسط لیلا علی قلی زاده