چشمها
چند داستان کوتاه نوشتم که خیلیهم کوتاه نبود. ایدهشان در روزهای تنهایی شکل گرفت. با آن داستانها دوستان تازهای پیدا کردم. بعد که استقبال دوستانم را دیدم، داستانها را ادامه دادم و داستانهای کوتاه کمی بلند شدند.
با یکی از دوستان نویسندهام که قبل از نویسندگی هم با او دوست بودم، قرار گذاشتیم که روی رسانههای شخصی خودمان داستانهایمان را منتشر کنیم. هر دو به صورت منظم این کار را انجام میدادیم. داستانهایمان مورد استقبال خوانندهها بود؛ اما بعد با کمال تعجب دیدم که خیلی از آشنایانم و دوستان صمیمیام داستانم را نخواندهاند. علت را که پرسیدم، متوجه شدم که حوصله خواندن داستان در اینترنت را ندارند و کتاب کاغذی را بیشتر دوست دارند. به دوستم گفتم برای اولین کار داستان بزرگسالمان، کتاب مشترکی چاپ کنیم و دوستم با خوشحالی پذیرفت. خواهرش عکس چشمهای روی جلد را کشید. عنوان کتاب را چشمها گذاشتیم. چشمهایی که حقیقت را پنهان نمیکنند. در عمق چشمان زنان میتوانی مهر، عشق، رنج، درد و تمام چیزهایی که سعی میکنند پنهان کنند را ببینید. داستان چشمها داستان زنان بود. دو نویسنده با دو فکر متفاوت، اما داستانهایی با یک خمیر مایه نوشته بودند.
ویرایش کتاب را خودم عهدهدار شدم . بارها آن را خواندم تا غلط املایی نداشته باشد. همان موقع که به دنبال انتشاراتی میگشتم که با قیمت مناسب کارمان را چاپ کند، یکی از دوستان دوستم، طراحی جلد را به عهده گرفتند. با انتشارات ارشدان به توافق رسیدیم و کارمان توسط انتشارات ارشدان برای چاپ آماده شد. دو ماه طول کشید تا مجوز کار بیاید. هرچقدر هم که شسته و رفته بنویسی بازهم ارشاد بهانهای دارد که قسمتی از داستانت را سانسور کند و ما هم از این قائده مستثنا نبودیم. یک داستان از من و یک داستان از او اشکال شرعی داشت که بعد از پاک سازی برای امر خطیر گرفتن مجوز روانه ارشاد شد. اینبار مشکلی نبود و داستانمان به چاپ رسید.
داستان را به شاهین کلانتری عزیز تقدیم کردیم که اگر او نبود، هیچ رسانه شخصی و هیچ تلاشی هم برای نوشتن داستان نبود.
راستش را بخواهید داستان درست در موقعی چاپ شد که دغدغههای زیادی داشتم و بابتش چندان ذوق زده نشدم. مریم جوینده عزیز مشوقم در تمام این دوران از من خواست که دربارهی کتابم مطلبی منتشر کنم و من به او قول دادم که در اولین فرصت این کار را انجام بدهم ولی فرصتی پیش نمیآمد تا امروز که کتاب را ورق زدم و داستانی را باز کردم و خواندم. چند صفحه اول فکر میکردم داستان را عهدیه نوشته است. برایم تازگی داشت. از اینکه داستان را چاپ کرده بودم، خوشحال بودم.
تجربه همکاری با عهدیه عزیز، یکی از بهترین تجربههای عمرم بود. او دوستی فوق العاده متعهد و منظم است و از همه مهمتر مهربانترین دوست من است. یک حامی و همراه که آرزو دارم بازهم با او کار کنم.
این مجموعه شامل ۸ داستان کوتاه است.
رؤیای نویسنده اولین داستان این مجوعه داستان زنی است که دوست دارد نویسنده شود؛ اما خانوادهاش این اجازه را به او نمیدهند و با نامی مستعار مینویسد. کتابهایش با نام مستعار او خوانده میشوند؛ اما هیچ وقت خانوادهاش متوجه نمیشوند که او نویسنده است. این داستان یکی از داستانهای زیبای این کتاب است.
اگر تمایل به خواندن داستانهای این کتاب دارید برای سفارش کتاب میتوانید از طریق ایمیل یا پیج اینستای بنده و خانم عهدیه فزونی اقدام کنید.
مجموعه چشمها اولین مجموعه داستان مشترک لیلا علی قلی زاده و عهدیه فزونی که برای گروه سنی بزرگسال نوشته شده است. داستان هایی درباره زنان و مشکلاتشان است. این کتاب توسط مجموعه ارشدان به چاپ رسیده است.
آدرس پیج اینستاگرام نویسندههای کتاب:
4 پاسخ
لیلا جانم من نوشتن داستان کودک رو خیلی دوست دارم، میدانم این راه دشواریست. آیا میتوانم؟
در چه زمینهای باید آموزش ببینم؟
کتاب کودک زیاد بخونید. تو کتابخونه عضو بشین و یه مدت فقط کتاب کودک بخونین. نوشتههای رنجهای مختلف سنی رو بررسی کنین تا دطتتون بیاد که چه عناصری رو باید استفاده کنین و سبکتون چی باید باشه
کتاب خوبی که به یادگار آن را در کتابخانهام نگهداری میکنم. موفق باشی هنرمند
ممنونم ازت گلی جان. امروز حتمن بهت سر میزنم