خود افشایی
خود افشایی به معنای بیان صریح و روشن افکار، احساسات و علایق در یک رابطه است. خود افشایی در یک رابطه باعث ایجاد صمیمیت و قاطعیت میشود. هر چه بیشتر طرفین یک رابطه دست به خود افشاییهای صریح و شفاف با حفظ احترام بزنند، سوءتفاهمها بیشتر از بین میرود و کدورتها کمتر میشود.
ما دوست داریم از تجارب ناگوارمان حرف بزنیم و این حرف زدن برایمان لذتبخش است؛ بنابراین نیاز است که خوب شنیدن و گوش دادن را هم بیاموزیم.
خود افشایی به نظر میرسد که برای افراد سودمند باشد و در تجربههای دردناک باعث از بین رفتن استرس و کاهش تنش شود اما اگر طرفی که نزد او درد دل میکنیم، پذیرایی و ظرفیت شنیدن حرفهای ما را نداشته باشد، ممکن است درنهایت به ضرر ما تمام شود.
بنابراین نقش مشاور و کسی که بتوان بدون آسیب رسیدن به دو طرف رابطه نزد آن خود افشایی را انجام داد، ضروری است.
امروز یکفصل از کتاب سبکها و مهارتهای ارتباطی دکتر نیما قربانی را خواندم. در جریان خواندن کتاب به روابطی که با دوستانم داشتم فکر کردم. حتی در جریان خواندن کتاب دلم میخواست دست به خود افشایی بزنم اما درست در لحظات آخر، نویسنده مرا از این کار بازداشت. اما باید اعتراف بکنم که نتوانستم گزارش کتاب را ارائه بدهم. فقط یکبند نوشتم و دلم خواست برای فرار از نوشتن گزارش این فصل، به رختخواب پناه ببرم. چون به خودم قول داده بودم که برای فرار از سختیهای نوشتن، به صفحات مجازی پناه نبرم، بنابراین خودم را به خواب زدم. خواب با ذهنی که هنوز درگیر نوشتهای است که تازه خوانده، چندان آرام نیست. هر بار که دخترم به اتاق آمد، تا مطمئن شود که به خواب عمیق نرفتهام، صدایش را شنیدم و داشتم در خواب خلاصهای از فصل تازه را مینوشتم که طاقتش طاق شد و بار دیگر بهزعم خودش بهآرامی به اتاقم آمد. بااینکه به او سپرده بودم که تا زمانی که در خواب هستم، به اتاقم نیاید، اما نتوانست خودش را کنترل کند و بارها به اتاقم آمد. بعد از گذشت هشت سال هنوز هم برنامه هر شب مان این است که من او را به اتاق خوابش ببرم. او کتاب بخواند و ن گوش دهم و بعد من قصه بگویم و او دیالوگ های شخصیت های خیالی مان را بگوید. همسرم گاهی مرا به خاطر این ها مواخذه می کند و می گوید بزرگ شده است باید خودش به رختخواب برود اما من به فکر خاطراتی هستم که قرار است از من برای او بماند. می خواهم بعدها هر وقت که بزرگ شد با یادآوری خاطراتش با من لبخند روی لب هایش بنشیند. اما گاهی هم می شود که خسته می شوم. مثل همین امروز.
در یک بعدازظهر بارانی دوز دوم واکسن کرونا را زدم و به نظر میرسید که خواب بیموقع من به خاطر اثرات واکسن باشد. هیچوقت عادت نداشتم سر شب به رختخواب بروم. میتوانستم کتاب داستانی عاشقانه بخوانم اما، خواب تنها راهحل من برای فرار از نوشتن آن گزارش بود و بههرحال نوشتن، در خواب همدست ازسرم برنداشت.
در انتهای فصل از تجارب دردناک از دست دادن عزیزان صحبت شده بود. کسی که عزیزی را از دست میدهد، انتظار دارد که درک شود. اما چون اطرافیان او را درک نمیکنند، آرام از همه دور میشود. در هفتههای اول از او حمایت میکنند اما بعد برای اینکه میترسند درباره موقعیت مرگ حرف بزنند و با این کار ناراحتی فرد را بیشتر کنند، صمیمیت را از بین میبرند. در چنین موقعیتهایی میتوانند بپرسند که «آیا میخواهید درباره این اتفاق حرف بزنید؟» اگر فرد مقابل راغب بود، صحبت میکند. اطرافیان با همدردیهای از قبیل «درکت میکنم» و «خوب است که کنار میآیی» اوضاع را بدتر میکنند و اجازه نمیدهند که فرد به ناراحتیهایش اعتراف کند و سبکتر شود. همین چند روز پیش یکی از دوستان همگروه کتابخوانیمان پدرش را ازدستداده بود و من نمی دانستم در این موقعیت چطور به او تسلیت بگویم و بازهم برای دوستی دیگر این اتفاق افتاد. با اینکه من هم عزیزانی را به تازه گی از دست داده بودم اما موقعیت من مشابه نبود و نمی توانستم خودم را به جای فرد مقابل بگذارم. وقتی به این سطرها رسیدم به خودم گفتم کاش این فصل را زودتر خوانده بودم تا در چنین موقعیتی بهتر عمل می کردم و باعث ایجاد حس خوب برای طرف مقابلم می شدم تا اینکه خودم را مرتب به خاطر همدردی اشتباهم تنبیه کنم.
باید اعتراف کنم که در روابط همیشه ی خدا یک پای من لنگ است. هر وقت که با یک دوست صحبت میکنم، احساس میکنم که کس دیگری بهجای من صحبت میکند و اصلاً خودم را نمیشناسم. بااینکه خیلی دوست دارم حرف بزنم اما اغلب سکوت میکنم. چون فردی که حرف میزند، را نمیشناسم. شبهایی که برای دخترم داستان میگویم گاهی به او اعتراف میکنم که حرف زدن برایم سخت است و باید دهانم را گاهی بسته نگهدارم تا بتوانم انرژی ازدسترفتهام را بازیابم. این سکوتهای من در موقعیتهایی که باید با ابراز همدردی با دیگران کار مؤثری انجام دهم بیشتر جلوه میکند. گاهی به خودم میگویم:« اینهمه خواندن و مطالعه به چه دردی میخورد وقتیکه نمیتوانی بهموقع از آن استفاده کنی و درست سر بزنگاه مثل بچهای که کار خطا کرده است و از چشم مادر پنهان میشود، تو هم پشت کمحرفی و خجالتی بودنت پنهان میشوی.» دخترم برعکس من است و خیلی خوب همه جا حرفش را می زند. این حرف زدن هایش به مذاق خیلی ها خوش نمی آید. همان هایی که به خودشان اجازه می دادند، مرا به خاطر بچگی ام در گوشه ای دنج تبیه کنند. شاید از همان جا بود که به طرز عجیب و غریبی دختری مودب شدم و دهانم را برای مدت ها بسته نگه داشتم. گاهی خودم هم از دستش عصبانی می شوم اما سعی می کنم جلوی عصبانیتم را بگیرم تا به خاطر یک تنبیه نابجا برای همیشه نطق او را کور نکنم.
نوشته شده توسط لیلا علی قلی زاده