تقلید کردن اصلا بد نیست، به شرطی که منجر به یادگیری شود. نه تقلید می کردم نه چیزی یاد می گرفتم چون با حسادت تمام درهای را به روی خودم بسته بودم.
تصمیم نداشتم که امروز بنویسم. روزهای پیش بهقدر کافی نوشته بودم. امروز میخواستم چند کتاب بخوانم؛ اما بنا به عادت هرروز مطلبی هرچند کوچک را باید درسایتم منتشر میکردم. بعد یاد حرف استاد کلانتری در جلسه یازدهم سمپوزیوم پول افتادم مضمونش این بود که ما چشمهایمان را بستهایم، هیچکسی را دنبال نمیکنیم و صفحه کسی را نمیبینم که نکند آرامشمان به هم بخورد. نکند، ریشههای حسادت در وجودمان بارور شود و از این حسادتمان در آتش بسوزیم. طبیعتاً چون هیچکسی را دنبال نمیکنیم و هیچکسی را نمیخوانیم، از ایدههای جدید هم خبری نیست و ایدههایمان حتی اگر جدید هم باشد، چون یادگیری در آنها وجود ندارد، به پشیزی نمیارزد. با این حرف پیش خودم گفتم: «امروز را وقت بگذار و در فرصتی که داری، وبلاگ دوستانت را ببین.» وبلاگ دوستان را دیدم و برخلاف دفعههای قبل که از اینهمه ضعف خودم و قوی بودن دوستان، دچار حسادت میشدم، حسادتی در کار نبود. بلکه از نوشتهها و روند رو به رشد دیگران شگفتزده شدم و به خودم گفتم که من هم باید مثل آنها قوی و خوب بنویسم. همچنین با مشاهده سایت دوستان متوجه اشکالات و نواقصی که سایت خودم داشت، شدم. راستش در پایان کارم از اینکه امروزم را به دیدن صفحات دوستان اختصاص داده بودم، خیلی راضی بودم. امروز یکی از بهترین روزهای عمرم بود.
نوشته شده توسط لیلا علی قلی زاده