لیلا علی قلی زاده

معرفی رمان پلیس حافظه

 

عنوان: پلیس حافظه

رمان پلیس حافظه، رمانی علمی تخیلی از یوکو اوگاوا است که تحت تاثیر رمان ۱۹۸۴ نوشته شده است. با این‌حال ماموران رمان ۱۹۸۴ قادر به خواندن حافظه‌ی افراد بودند و وحشتی که بر کل داستان ۱۹۸۴ سایه افکنده بود، از وحشت این داستان بیشتر بود. پلیس حافظه هم مثل ۱۹۸۴ کشش خاصی دارد، ولی در تمام مدت خواندن کتاب کورسوی امیدی برایم بود که شاید تغییری اتفاق بیفتد و این ناپدید شدن‌ها متوقف شود. در صورتی که در رمان ۱۹۸۴ با وجود اینکه قهرمان داستان برای پیدا کردن راه نجات تلاش می‌کند، ناامیدی چنان بر فضای داستان سایه افکنده است که خواننده می‌داند که تلاش قهرمان بیهوده است. در رمان پلیس حافظه با اینکه “ر” ویراستار داستان تمام تلاشش را می‌کند که قلب دختر را زنده نگه‌دارد، ولی دختر نمی‌تواند و آرام آرام مفهوم همه چیز برایش از بین می‌رود.

 

نویسنده: یوکو اوگاوا

ریاضی‌دان و نویسنده‌ی ژاپنی، تا کنون بیش از چهل اثر داستانی و غیر داستانی خلق کرده است که اغلب آثارش در چارچوب ادبیات روانشناختی قرار می‌گیرند. وی تاکنون برنده‌ی چندین جایزه از جمله جایزه‌ی «اکوتا گاوا»(۱۹۹۰) و جایزه‌ی «شرلی جکسن»(۲۰۰۸) شده است.

منتقدان اوگاوا را نویسنده‌ای می‌دانند که در آثارش یه شدت تحت تاصیر داستان‌گویی«هاروکی موراکامی» است؛ اما از سوی دیگر برخی از منتقدان در آثار او عناصر بورخسی را نیز یافته‌اند.

مترجم: کیهان بهمنی

 

ناشر: آموت

 

خلاصه‌ی کتاب

در رمان پلیس حافظه ما با جزیره‌ای روبرو هستیم که هر چند روز یک‌بار در آن چیزی ناپدید می‌شود؛ وقتی چیزی در جزیره ناپدید می‌شود، معنا، مفهوم و کاربردش را از دست می‌دهد و دیگر کسی به یاد نمی‌آورد که آن چیز به چه دردی می‌خورد و نامش چه بود. برای همین اهالی جزیره به نحوی از شر چیزهایی که ناپدید می‌شوند، خودشان را خلاص می‌کنند؛ ولی در جزیره افرادی هستند که خاطراتشان پاک نمی‌شود و نمی‌توانند به راحتی از شر چیزهایی که ناپدید می‌شوند، خلاص شوند و پلیس حافظه در جستجوی این افراد است تا از طریق آزمایش ژن آن‌ها به ساز و کار حافظه‌شان پی ببرد.

راوی داستان دختری است که در کودکی پدر و مادرش را از دست داده است. مادر او قادر بود که خاطراتش را به یاد بیاورد. یک روز پلیس حافظه او را در ماشینی لوکس برده بود و هفته‌ی بعد جسدش را برای آن‌ها آورده بودند. دختر نویسنده است و سعی می‌کند از طریق نوشتن امرار معاش کند. یک روز متوجه می‌شود که ویراستارش مثل مادرش نمی‌تواند چیزهایی که ناپدید می‌شوند را از یاد ببرد و بعد از آن تلاش می‌کند که ویراستارش را نجات بدهد. پس به کمک دوست پیرمردش برای او اطاقکی مخفی درست می‌کند و او را در خانه‌اش پنهان می‌کند.

ویراستار از طریق پیرمرد و دختر با دنیای بیرون ارتباط برقرار می‌کند. دختر داستان‌هایی می‌نویسد که درباره‌ی از دست دادن‌هاست. آخرین رمانش درباره‌ی دختری تایپیست است که صدایش را از دست می‌دهد.

وقتی رمان‌ها ناپدید می‌شوند، دختر دیگر نمی‌تواند به نوشتن ادامه بدهد.

بعد از آن چند هفته‌ی نسبتاً آرام دوباره چیز دیگری در جزیره ناپدید شد. فکر می‌کردم دیگر به موضوع ناپدید شدن‌ها عادت کرده‌ام؛ اما این یکی کمی بغرنج بود: این‌بار رمان‌ها باید ناپدید می‌شدند.

آدم‌هایی که با کتاب‌سوزی شروع کنند در نهایت به آدم سوزی می‌رسند.

بعد از ناپدید شدن رمان‌ها، نوشتن کلمات کنار هم برایش بی‌معنی می‌شود؛ ولی ویراستار تلاش می‌کند که دختر را وادار کند که آخرین داستانش را هم بنویسد؛ ولی هر روز چیز جدیدی در جزیره ناپدید می‌شود و سرانجام قبل از اینکه دختر برای همیشه ناپدید شود، آخرین صفحات داستانش را می‌نویسد. قهرمان داستانش در اطاقی که زندانی شده بود حل می‌شود و برای همیشه ناپدید می‌شود. راوی داستان هم در پایان داستان، همه چیزش محو شده است.

بخشی از کتاب

و سپس اولین ناپدید شدن پس از مرگ پیرمرد اتفاق افتاد. روی تختم دراز کشیده بودم و سعی می‌کردم با تمرکز درباره‌ی ماهیت چیزهایی که ناپدید شده بودند، فکر کنم. بیرون ساکت بود و هیچ نشانی از جنب و جوش همسایه‌ها نبود. همین هم یعنی اتفاق مهمی رخ نداده بود. سعی کردم از جایم بلند شوم اما احساس کردم هوایی فشرده دور بدنم را گرفته است. از لای پرده‌ها نور ضعیف آفتابی که به داخل می‌تابید نشان می‌داد روزی دلگیر در پیش است. شاید باز بنا بود برف سنگینی ببارد. باید سریع از خانه بیرون می‌رفتم و سوار تراموای ساعت هفت می‌شدم. هر وقت چیزی ناپدید می‌شد، وسایل نقلیه با تأخیر حرکت می‌کردند.

لحافم را که از رویم کشیدم متوجه نکته عجیبی شدم. چیزی محکم به تهیگاهم چسبیده بود. هرچقدر هم که بدنم را می‌کشیدم و تقلا می‌کردم باز از جایش تکان نمی‌خورد. انگار به بدنم جوش خورده بود.

… در آن موقع بود که بالاخره دریافتم  چه چیزی نا پدید شده بود: پای چپم.

 

لیلا علی قلی زاده

2 Responses

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.