لیلا علی قلی زاده

ترس‌های همیشگی یک نویسنده

یک انتقاد به جا در روز پیش باعث شد که امروز میلی به نوشتن نداشته باشم.

امروز مدام برای نوشتن مقاومت می‌کردم. فکر می‌کردم شایستگی‌های لازم برای نویسنده شدن را ندارم. یک حقیقت مزخرف درباره‌ی همه‌ی نویسنده‌ها همین است که در یک خط مستقیم رو به جلو حرکت نمی‌کنند. آن‌ها مدام با افکار منفی‌شان و با موانع ذهنی‌شان دست و پنجه نرم می‌کنند.

من امروز با آنکه سرم پر از واژه بود، ولی از نوشتن فاصله می‌گرفتم. تا پشت میز می‌آمدم به ساعت شنی خیره می‌شدم و به خودم می‌گفتم فقط پانزده دقیقه کار دیگری غیر از نوشتن می‌کنم و به نوشتن برمی‌گردم. ولی واقعیت این بود که بعد از آن پانزده دقیقه کار دیگری را برای خودم جور می‌کردم. می‌خواستم به سراغ داستان‌های تکمیل نشده‌ام بروم ولی کسی به من گفته بود که راوی را خیلی دیر معرفی می‌کنی و در پایان داستان به بیراهه می‌روی. یعنی پیش خودش فکر نکرده بود که شاید من تحت تاثیر چرند و پرند دهخدا هستم؟ من هر بار تحت تاثیر یک نویسنده قرار می‌گیرم. این بد است یا خوب؟ نمی‌دانم. حتی همین حالا هم مطمئن هستم که در حال نوشتن با صدای نویسنده‌ی دیگر هستم. اینکه من صدا ندارم بد است. من بیشتر اوقات مثل یک ماهی در تنگ آب گیر افتاده‌ام. صدایم چندان مفهوم نیست. دهانم را باز و بسته می‌کنم و هیچ مفهومی از آن ساطع نمی‌شود. ما بقی اوقات هم از زبان نویسنده‌های دیگر می‌نویسم. وقتی فرناز قدیری در یکی از توصیه‌های داستان‌نویسی‌اش به رمان دختر گمشده از گیلین فلین اشاره کرد، فوری آن را به کتابخانه‌ی خود اضافه کردم و شروع به خواندنش کردم. با آنکه قول داده بودم سراغ رمان‌های عشقی نروم، ولی فکر می‌کنم این هم یکی از همان رمان‌های عشقی است و من در حال نوشتن با صدای ایمی نویسنده‌ی روان‌پریش داستان هستم.

هنوز نمی‌دانم چطور می‌توانم صدای نویسنده‌های دیگر را خاموش کنم. مدتی پیش که غرق در داستان‌های چخوف و داستایسفکی بودم نثرم شبیه به داستان‌های روسی شده بود. حالا هم اگر به خودم باشد ترجیحم این است که از خیابان‌های سن‌پترزبورگ سر در بیاورم، ولی خیلی‌ها بعد از خواندن داستان چشم‌ها عاشق شخصیت رعنا شده بودند. همان جنبه‌ای از من که در پوشش خیال کاملاً واقعی می‌نمود. همه می‌گفتند انگار خودت را تماشا می‌کردیم. به نظر می‌رسد داستان‌هایی که با پوست و گوشتمان لمس شده باشند، حاوی صدای ما باشند. من می‌خواهم صدای خودم را داشته باشم ولی واقعیت این است که ترسی مبهم مدام جلوی صدای من ایستاده است. برای همین با صدای دیگران می‌نویسم.

نوشته‌شده توسط لیلا علی‌قلی زاده

لیلا علی قلی زاده

2 Responses

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.