در جستوجوی ایده
پشت رایانهام نشستهام. در حالی که میدانم برای یافتن ایده باید فقط روی فعل نوشتن متمرکز شوم و ایده از دل نوشتن بیرون میآید؛ اما باز هم مثل هزاران بار پیش به صفحه رایانه خیره میشوم. یک آهنگ روسی را پخش میکنم تا شاید بتوانم ایدهایی برای نوشتن پیدا کنم. عود و شمع روشن میکنم. هیچ چیزی به ذهنم نمیرسد. فکر میکنم باید فضای خانه را مرتب کنم تا ذهنم آرام شود.
داستانی صوتی بعد از زلزله را از هاراکی موراکامی پخش میکنم و در حال گوش دادن به داستان، اتاق خودم، دخترم که باعجله به مدرسه رفته است و آشپزخانه را مرتب میکنم. شب گذشته زود خوابیده بودم و دخترم که بعد از من به رختخواب رفته بود، سینک ظرفشویی را پر از لیوان کرده است. با گویندهی داستان همراه میشوم و زیر نور ماه در ساحلی آرام به شعلههای آتش خیره میشوم. با خاموش شدن آتش بدنم سرد میشود و هنوز ایدهایی برای نوشتن پیدا نکردهام.
به گاهشمار دیروز نگاه میکنم، سعی میکنم از کارهایی که در طول روز انجام دادهام، بنویسم، شاید ایدهایی برای نوشتن پیدا شود؛ اما از ایده خبری نیست. شاید هم ایدهپردازی را بلد نیستم. بخش کمالگرای ذهنم تمام ایدههای احتمالی را رد میکند.
به سراغ تمرینهای کلاس نویسندگی میروم. چند دقیقه از کلاس را گوش میدهم و بعد میبینم در حال و هوایی نیستم که بتوانم یک مقاله بنویسم. باز به صفحهی سفید رایانه خیره میشوم. فکری در سرم پدیدار میشود به سراغ کتاب همهچیز دربارهی نویسندگی خلاق میروم و بخش اول آن را میخوانم.
جایی برای نوشتن
نویسنده در کتاب نوشته است که من به صداها حساس هستم و کوچکترین صدایی تمرکزم را به هم میریزد. میگوید نویسنده باید برای نوشتن خود جای مناسبی داشته باشد. جایی که برای او مناسب باشد. خودش جایی ساکت و آرام را برای نوشتن انتخاب میکند.
با خودم فکر میکنم برای نوشتن به چه جایی احتیاج دارم؟ مواقعی که با همسرم و دخترم در جاده هستیم و به مناظر خیره میشوم، خیالم به پرواز در میآید و اوج میگیرد. موسیقی و دیدن مناظر زیبا نقش بسزایی در این پرواز دارد.
پس آهنگ را عوض میکنم. چون در حال یادگیری زبان روسی هستم، موسیقی روسی، ذهنم را درگیر میکند. بخشی از ذهنم که در حال معنا کردن کلمات است، به کار میافتد و دیگر نمیتوانم ایدهایی بیابم. پس باید به موسیقی بیکلام گوش بدهم.
من هم به صدا حساس هستم؛ اما نه هر صدایی. صدای ویزویز یخچال ذهنم را به هم میریزد. صدای جر و بحث همسایه با پسرش، صدای زنگ تلفن و صدای تلویزیون. این آخری برایم از تمام صداها غیرقابل تحملتر است. چرا؟ برای اینکه کنجکاو میشوم که گوینده دیالوگها را ببینم. بخش کنجکاو ذهنم اجازه نمیدهد روی کارم متمرکز باشم.
پس باید در ساعتی مشغول به نوشتن باشم که هیچ کدام این صداها نباشد؛ همچنین باید دور از یخچال باشم؛ اما میز کار من نزدیک یخچال است و هیچ جای دیگری در این آپارتمان کوچک برای آن نیست. پس با موسیقی ملایمی که حواسم را از صدای یخچال پرت میکند، فضای نوشتن را برای خودم فراهم میکنم.
دوباره به فضای نوشتنم فکر میکنم. فکر میکنم اگر خانهایی روستایی در شمال کشور داشتم، حتمن ایدههای خوبی به سرم میزد. بعد یاد تمام سفرهایی میافتم که وقتی صبح زود بیدار میشدم و به دنبال فضایی برای نوشتن میگشتم، رطوبت و باران مانعم میشد. در خانه هم بوی نا اجازهی نوشتن نمیداد. در طول روز هم آنقدر درگیر کارهای دیگر بودم که نوشتن برایم سخت میشد. باز فکر میکنم و یاد کوهستان میافتم.
سکوت حاکم در کوهستان، اجازه میدهد موسیقی زیبا و ریتمیک طبیعت را بشنوید و موسیقی کوهستان، فضایی ایدهآل برای نوشتن ایجاد میکند؛ اما حالا که به اینها دسترسی ندارم، چه کاری میتوانم انجام دهم؟ باید فاتحهی نوشتن و نویسنده شدنم را بخوانم؟ یا اینکه آن فضا را حتی شده مصنوعی برای خودم ایجاد کنم. روی دیوار روبروی میز کارم سه تابلو قرار دادهام. یک تابلوی همانجایی است که آرزو دارم روزی آنجا زندگی کنم. دیگری تابلوی مرد چوپانی است که در کوهستان نی میزند و تابلویی که از همه بیشتر دوست دارم، تابلوی کبوترخانه است. وقتی در میدان رشت برای کبوترها دانه میپاشیدم، عجیب حال و هوای نوشتن به سراغم آمده بود؛ اما همراهانم عجله داشتند و اجازه ندادند که در نوشتن غرق شوم.
فضایی شخصی برای نوشتن ایجاد کنید
برای ایجاد فضایی برای نوشتن، قبل از هرچیز ببینید که شما به چه چیزهایی علاقه دارید و تصاویری از علایقتان را روی میز کارتان بگذارید تا الهام بخش شما باشد.
پوشهای از قطعات موسیقی که الهامبخش شما هستند را در رایانهتان داشته باشید و موقع کار پخش کنید. موسیقی جریان ایجاد الهام را سریعتر میکند.
بعد به سراغ چیزهایی بروید که مزاحمتان هستند و مانع شما در نوشتن هستند و سعی کنید آنها را حذف یا کمرنگ کنید.
یادتان باشد که از پشت میز نشستن تنها، ایدهها به سراغ شما نمیآیند. باید در حرکت باشید. به پیادهروی بروید. ساعتها در خیابانهای شلوغ قدم بزنید. به آدمها نگاه کنید و بعد به محض رسیدن به خانه به فضای کارتان بروید. موسیقی مورد علاقهتان را پخش کنید و بنویسید.
شاید خواندن این مقاله هم خالی از لطف نباشد.
8 پاسخ
خیلی خوبه که جای مناسب برای نوشتن رو پیدا کردی. خیلی خوبه که دنبال علایقت هستی و زبان جدید یاد میگیری.
من در سکوت راحتتر مینویسم. صداها همیشه حواسم رو پرت میکنه و مانع تمرکزم میشه.
مقاله خیلی خوبی بود لیلاجان.
عهدیه جان خیلی ممنون که اینجا حضور داری. تو هم فرصت کردی زبان رو کار کن. حتی میتونی از همینحالا با پندار هم زبان رو کار کنی
لیلا خیلی دوست دارم نوشتههای تو رو بخونم. روون و راحت حرفت رو میزنی و میری جلو. راستی زبون روسی رو به کجا رسوندی؟ من که هنوز توی قسمت «دا» موندم 🙂
در کل میدونی چیه؟ نباید زیاد با نوشتن ور رفت. اصل نوشتن اون حال خوشیه که به دلت مینشونه. خوشحالم که میدونی چی تو رو وادار میکنه تا دل به نوشتن بسپری.
الان رسیدم به جمع و تفریق و ضرب و تقسیم اعداد. این قسمتش رو خیلی دوست دارم. ولی هنوز حرف زدن برام سخته. درست مثل انگلیسی متن رو میخونم و ترجمه میکنم. باید شروع کنم به نوشتن و بحفظ کردن مطالب و بلند بلند گفتن تا حرف زدن هم برام روون بشه.
منم نوشتههای تو رو دوست دارم. یکم این روزا سرم شلوغه. فرصت کنم میام حسابی از خجالتت در میام.
چه هیجانانگیز😍 کاش یه روزی هم از روسیخوندنت بنویسی برامون. مطمئنم خیلی ترغیبکننده میشه. البته اگه دوست داشتی بنویسیا خب؟😘
باشه عزیزم
اگر دغدغه های زندگی بگذارد و اگر می شد، حتی کسب درآمد و ایجاد رفاه رو برای خانواده در نوشتن قرار می دادم.
ولی افسوس که عمدتا نمی شود از راه نوشتن صرف، امورات را گذراند.
بله متاسفانه نمیشه. باد درامد جداگونه هم داشت. برای همین من گاهی کمتر مینویسم.