دبیر تحریریهی مجله او را میشناسد. به خاطر او هم که شده، نمیخواهد از زندگی خصوصیاش اثری در داستانهایش باشد؛ اما همه جا ردپای زندگی خصوصی او وجود دارد. وقتی زن و مرد داستان را روبروی هم در رستوران لوشان مینشاند، همان لحظه زن و مردی که میشناسد، جفتپا میان داستانش میپرند. مرد یقهی مرد زیبای کتشلوار پوش او را میگیرد و زن در صورت زنی که فقط یکبار میخواست برای خاطر دلش با مردی قرار بگذارد که دوست دارد، تف میاندازد.
نمیخواهد از زندگی خصوصیاش چیزی بگوید؛ اما آن داستان دروغین که برای دیگری تعریف کرده بود و برای پی بردن به میزان رازداریاش از او خواسته بود که برای احدی تعریف نکند، حالا دهان به دهان چرخیده است و به خودش رسیده است. طرف مقابلش التماس میکند که این راز را به کسی نگوید. ممکن است زندگی خصوصی کسی به هم بریزد. او چه کرده است. چطور تمام این روزها با دروغی که مدام در حال بال و پر گرفتن بود، زندگی کرده بود. او چه کرده بود؟
کاش هیچوقت نویسنده نشده بود. کاش هیچ وقت به قوطی کنسروهای توخالی تخیلات بیآزارش لگد نزده بود. تخیلات این روزهایش گریبان زندگی خصوصیاش را گرفته بود. مردی که دوستش داشت، با زنی که میشناخت، قرار عاشقانه میگذاشت و او مجبور بود سکوت کند که زندگی آن زن بر هم نخورد.
زن داستانش، تنها و سرگردان در خیابان قدم میزد. در خانهی مردی که دوست داشت ولولهای برپا بود. رازی فاش شده بود و مرد نمیتوانست سر قرار حاضر شود.
زن داستان بیکس بود. هیچ جایی را نداشت. انگار از اول بیکس و تنها بود. او برای چه پا به داستان گذاشته بود. برای ربودن دل مرد آمده بود؛ اما حالا که مرد را از دست داده بود. مرد زندگیاش را به خاطر او رها نمیکرد. حتی اگر با تمام وجود عاشق بود.
زنی که میشناخت از لحظات عاشقانهای میگفت که با همسرش داشته است. زنی دیگر آه میکشید و میگفت مرده شور آن لحظات عاشقانه را ببرند چرا من چنین لحظاتی را ندارم. آن یکی آه هم نمیکشید، در دلش به خاطر دیوار سکوتی که روز به روز ارتفاعش بیشتر میشد، اشک میریخت.
زنی که میشناخت حالا امشب در خانهشان بلوا بود. چه کار باید میکرد. باید زندگی را ترک میکرد؟ میدان را برای آن زن خیالی درون داستان خالی میکرد؟ نه او به خاطر آن زنهای درون مهمانی هم باز سکوت میکرد و بازهم در میهمانی از لحظات عاشقانهشان میگفت.
و او چه کرده بود. پای یک زن خیالی را به زندگی واقعی زنی که میشناخت باز کرده بود. ردپای زندگی خصوصی او در تمام داستانهایش بود.
2 پاسخ
لیلا. زنی که میشناخت همون زنی بوده که با مردی که دوست داشت قرار میذاشته یا اون زنهس که تو خونهشون بلواس؟ بعد این زن نویسنده که توی مجله داستان زندگی خودشو مینویسه چه جوری پای زن خیالی رو به زندگی مردش باز کرده؟ شفاف بنما یا یولداش.
چشم. خودم فعلن گیجم.