داستانک نوزدهم
کلمه امروز: مسحور
مترادف مسحور: جادوشده، مجذوب، فریفته، مفتون، شیفته
حتمی پای سحر و جادو در میونه. همینطوری که نمیشه، بیاد و دختر ما رو ببره. طرف طوری عاشق شده که حاضره با اون توی دخمه هم زندگی کنه. پسرهی هیچی ندار با اون قیافهی شبیه تخماقش و اون مادر عفریتهاش که زبانش مثل نیشتر میبره، دختره رو سحر کردن. دختره طوری مسحور پسر شده که گفته اگر راضی به ازدواجم نشین، خودم رو خلاص میکنم. بخدا که دیگر کم آوردم. دختر بزرگ نکردم که همینطوری به هر الدنگی که از راه رسید، دو دستی تقدیمش کنم. خدای من این چه سرطان بدخیمی بود که به زندگیام افتاد. اگه من ملتفت میشدم که چه کسی پای این اجنبی یالغوز را به زندگیمان باز کرد، خوب بود. آخه همه جا با این دختر رفتم و آمدم. حتی یک روز هم تنها رهاش نکردم. اگه بدونی چطور با ادا و اطوار، پدرش رو خام کرده که اجازه بده با اون ازدواج کنه. با من هم مدام بدعنقی میکنه. فکر میکنه با این قهرهای تصنعی من راضی میشم. کور خونده. من خودم هفت خطم. این روزها از بس سگرمه درهم کشیدم، پیشونیم پر از خط و خطوط شده و بوتاکس لازم هستم. اون چهرهی ملیحم خشن شده. راستی یادت باشه حتمن بریم مطب پریا برای بوتاکس. پیشونی تو هم کم خط و خطوط نداره. والا من که تا چند وقت پیش خوب بودم همه چین و چروکها کار این دختر سادهلوحم است. فکر میکنه، هرکی قربان صدقهاش رفت و دوتا خوشگلم و عسلم گفت میشه مرد زندگی. دختره فکر میکنه من زیادی بدگمانم ولی اینطوری هم نیست. من خودم قبل احمد آقا یادت هست که چه خواستگارهایی داشتم، یکی از یکی سر و زبوندارتر ولی من حواسم جمع بود. اصلن مرد باید بیزبون باشه. از این مردای سر و زبون دار که دخترا رو فریب میدن منزجرم. فکر کنم بوتاکس هم گرون شده. از این که هی سر اینجور چیزا کوتاه بیام و مسامحه کنم هم انزجار دارم. نمیدونم حقوق ما سال به سال زیاد نمیشه اون وقت این نرخ زیبایی روز به روز تغییر میکنه. زن کارمند شدنم همین دردسرا رو داره دیگه. بهش میگم بیا زن پسرخالهات شو. دکتره. میگه الا و بلا که من همین رو دوست دارم. آخه چی داره، من نمیدونم. باز اگه مادرش نبود شاید راضی میشدم؛ اما پسره میگه مامانم علیله و باید با ما زندگی کنه. برای دختره شرط هم گذاشته و دختره قبول کرده. تو بگو سحر نشده. والا که شده. نمیدونم من که این همه داهی بودم حالا چرا دخترم اینقدر خنگ شده و نمیتونه برای زندگیش تصمیمای داهیانه بگیره. من که دلم نمیخواد خاکروبههای زندگیم رو هم به اینا بدم؛ اما دختره ول کن نیست. ببخشید دیگه سرت رو درد اوردم. بخدا دلم پر بود. خدا رو شکر که تو بچه نداری. نمیدونی این بچه چه به روز ادم میاره. هر روز زندگیم یه جور داستانه. حالا این قضیه ازدواجشم مه همه چی رو بغرنج کرده. کلی حرف زدم که بگم، فردا ساعت چهار وقت بوتاکس گرفتم. برای تو هم گرفتم. باید بیاییها. تو واقعن بوتاکس لازمی. البته بیا کارای لبش رو هم ببین. اگه دوست داشتی ژلم بزن. لبات زیادی قیطونی هستند. خدا رو شکر که من لبام خدادادی گوشتی و خوشگله. حالا بیا. دیگه خیلی حرف زدم. فردا میبینمت. خداحافظ.
نوشته شده توسط لیلا علیقلی زاده