جهان به قدرت واژه زنده است. این جمله سر در خانه زهراست.
اما من امروز بی واژهترینم.
واژهها در سکوت به من دهن کجی میکنند.
واژهها زنده بودن را فریاد میزنند.
اما من امروز مردهام.
بیهیچ واژهای که بر مزارم ضجه بزند.
واژهها دردهایم را بازگو میکنند.
اما واژههای من دروغگو شدهاند.
همه چیز خوب است.
واژهها دروغ نمیگویند.
من مردهام و مرگ بستری شده است برای آرامش روح خستهام.
واژهها از اندیشهام پر میکشند.
دیگر به بند ۱۳۶۴۰۲۲۰ احتیاجی نیست.
باید برای همیشه تعطیل شود.
من مردهام؛ اما هنوز از گوشه چشمم اشک جاریست.
رودخانهای که در حیات جاری نشد.
حالا پس از مرگ در جهانی دیگر خروشان میشود.
من مردهام و واژهها پر کشیدهاند.
صدایم را در صندلی اتوبوس جا گذاشتهام.
افتاب گرم دیروز مرا از پا در آورد.
به باران نرسیدم.
من مردهام و از گوشه چشم باران را نظاره میکنم شاید این اشک شوق باشد.
اگر باران ببارد من هر روز میمیرم.
هر روز میمیرم اگر باران در رگهای حیات جاری شود.
یک پاسخ
غمگین؛ اما خیلی قشنگ بود. واژهها رو به زیبایی به رقص درآوردی. درود بر قلم توانات.