چند دانشجو بودیم که میخواستیم داستان شازده کوچولو را بهصورت پویانمایی درآوریم.
نیمچه تسلطی به نرمافزار تردی مکس داشتم و دوستان دیگر فلش را بلد بودند. مریم، محمد، هادی، سیما و من شاید سمیرا هم بود، یادم نمیآید. من کار را جدی گرفته بودم. اما برای بقیه فقط یک سرگرمی بود.
انگار یکبار حرفش را زده بودند و بعد بیخیالش شده بودند. با آن رایانه عهد دقیانوس که هر پیشنمایشش از کار، ده دقیقه طول میکشید، صحنه اول را طراحی کردم. پسری که در خانه نشسته و نقاشی میکند. اما در همان صحنه ماند. دوستان دیگر هیچ کاری نکرده بودند. همیشه می دیدمشان که در سایت می نشستند و الکی با رایانه شان خودشان را مشغول می کردند. باید صداگذاری هم میشد و هیچکدام دخترها حاضر نبودند، صدای شازده کوچولو را دربیاورند. بنابراین مسئولیت صداگذاری را هم خودم به عهده گرفتم. همه سکوت کردند. فکر کنم در دلشان به حماقتم خندیدند. کار نیمهکاره ماند و من راهم را بهطور کل از آن گروه جدا کردم. بعدها هر وقت دوباره ایدهای به سرشان میزد، دیگر من نبودم. شازده کوچولو را هم رها کردم.
سالها بود که شازده کوچولو در قفسه کتابخانه خاک میخورد. دخترم پویانماییاش را دیده بود. نه یکبار که صدبار دیده بود و تمام دیالوگهای آن را از بر بود. برای قصههای شبانهاش به دنبال کتابی در کتابخانه میگشتم که شازده کوچولو را دیدم. عجیب بود که با آن کلمههای قلمبهسلمبه از کتاب خوشش آمد و سطر به سطرش را با من تکرار میکرد. هر شب ماجرای یک اخترک را باهم خواندیم و رسیدیم به زمین و داستان شازده کوچولو و اهلی کردن روباه،که ماجرای شازده کوچولو و دوران تحصیلم را برایش گفتم؛ او خندید. گفتم:«برای چه میخندی؟» گفت: «این صدای شازده کوچولو خیلی نازک و بامزه است. اصلاً نمیخورد به این شازده کوچولوی زشت روی جلد کتاب. برای همین است که دوستانت هم خندیدهاند.» خندیدم. لابد همین بوده است. گفتم:«میخواهی صدایم را عوض کنم و کمی بمترش کنم؟» گفت: «نه شازده کوچولو باید بچه باشد. کاش بتوانی نقاشی را عوض کنی.»
شازده کوچولو نوشته آنتوان دوسن تگزو پری
و ترجمه احمد شاملو
4 پاسخ
وااای لیلا جون
من یادمه که چقدر براش مشتاق بودی ولی نفهمیدم چی شد که ولش کردی.
چقدر خوب مینویسی، آدم هوس میکنه بنویسه
عزیزم چقدر خوشحالم که تو رو اینجوری میبینم. ول کردمش چون فهمیدم این یه بازی کثیف از طرف گروه پسرا بود تا سر به سرم بزارن . والا خودشون که کاری نمی کردن همه کار گردن من بود
از دید من ، داستان دو بخش دارد که تصویر رویی جلد کتاب به خوبی آن دو را از یکدیگر تفکیک کرده است . من در هر نیمه از این داستان چیزهای زیادی مشاهده کردم . مهارت ، پویایی ، ارتباطات ، واقع گرایی ، گذر زمان ، عظمت و زیبایی مهر مادری ، دو نسل در کنار هم ، ….. اما مهمترین یافته ام در این داستان چیزی که نبود که خواندم ، چیزی بود که شنیدم!
من که صداگذاری نکرده بودم