ساز و کارهای بقا و تمدن
«نیاکان ما برای ادامه زندگی و بقا با نیروهای طبیعی جدال کردهاند.»
«موجودات بسیاری یا منقرض شدهاند یا در معرض نابودی قرار دارند. موجودی که بهتر با محیط سازگار شود یا به نحو اثربخشی با مشکلات روبرو شود، به بقای خود ادامه میدهد.»
هر روز صبح از خواب که بیدار میشوم این مساله فکر میکنم که خوب شد از میان تمام موجودات جهان در قالب انسان آفریده شدهام. وجود ویژگیهای احساسی و رفتاری فراوان باعث لذت بردن بیشتر از جهان پیرامونم میشود و حالا مزیت دیگر انسان بودن این است که نیاکان من توانستند از پس تمام مصائبی که دنیا برایشان ایجاد کرده بود، برآیند و حالا من اینجا هستم و از خواندن کتاب لذت میبرم و در عین حال آگاهی هم کسب میکنم.
«گرفتاری و مشکل جزء جدانشدنی زندگی هر ارگانیسمی در این جهان است و انسان هم از این پدیده استثنا نیست.
اگر انسان استعداد رویارویی کارآمد و اثربخش با مشکلات و مسائل را نمیدانست، بی شک نسلش مدتها قبل منقرض شده بود.
اما عامل موفقیت بشر چیست؟
هوشمندی بشر در سازگاری بهتر با محیط زیست.
واکنش جنگوگریز در جامعه انسانی
مشابهت بنیادین محیط و مشکلات زندگی انسان و حیوان، واکنشهای مشابهی را در آنها برانگیخت.
انسان و حیوان برای رویارویی با مشکلات به دو روش پاسخ میدادند: جنگوگریز.
مشکلات ما در گذشته بسیار شبیه به مشکلات حیوانات بوده است. ما در گذشته مثل حیوانات با نیروهای طبیعی، ارضاء نیازهای پایه و خطر حمله، موجودات دیگر روبرو بودهایم.
اما امروز مشکلات ما بیشتر به روابط بین شخصی مربوط است. کارمندی که نحوه تعامل با همکارش را نمیداند و احساسات خود را در قالب خشم و عملکرد ضعیف نشان میدهد.»
زنی که نمیداند چطور باید خواستههای خود را مطرح کند؛ در بدترین شرایط به بیان خواستههای خود روی میآورد و باعث ایجاد کشمکش بین خود و همسرش میشود.
مردی که بلد نیست از زحمات همسرش قدردانی کند و یا به شیوه تفکر حاکم بر نسل پدر و نیاکانش زنش را موجودی ضعیف میداند و هر طور که میخواهد با او رفتار میکند، باعث ایجاد مشکلاتی میشود که مکانیسمهای جنگوگریز را در زن فعال میکند.
«اما مشکلات جدید ما، ماهیتی دارند که جنگوگریز شیوه مناسبی برای رفع آنها نیست؛ اما هیجانهای برآمده از این مشکلات اغلب همان جنگوگریزند. با اینکه جنگوگریز امروزه، به ندرت به زد و خورد فیزیکی میانجامد، اما همچنان وجود دارد.
ساز و کارهای بقاء، جنگوگریز و هیجانهای بنیادی ترس، خشم، انزجار، غم، عشق و تعجب را در ما و حیوانات به ودیعه گذاشته است.
هر هیجان و احساس پیام مهمی از درون است تا حرکت ما را در جهت سازش و تعالی تسهیل کند، اما نگاه اغلب ما به این پیامهای درونی منفی شده است. واکنشهایی که نشان میدهیم، وضعیت زندگیمان را بدتر میکند.
کارمندی که به رغم میلش برای انجام دادن کاری یک ساعته، پس از ساعت معمول کار، در اداره نگه داشته میشود و ان کار را در سه ساعت آن هم با کیفیتی پایین انجام میدهد، در حال جنگ منفعلانه با رییس خود است. این عمل کارمند که برخاسته از خشم اوست، هم را بطه را تخریب میکند و هم در نهایت به ضرر خود کارمند تمام میشود.
سرکوبی احساسات، پیامدهای روانی، جسمانی و اجتماعی منفی دارد.»
ما در مواجه با خطر دو واکنش را بهصورت غریزی انتخاب میکنیم.
جنگ
بر اثر خشم و اعمال پرخاشگرانه
گریز
بر اثر ترس و اضطراب و عمل فرار
«چرا ما پرخاشگر میشویم؟
بر اثر نظریه ناکامی، هنگامی که شخص در رسیدن به یک هدف ناکام بماند، با پرخاشگری برای رفع ناکامی واکنش نشان میدهد. در صورتی که ابزار واکنش جنگ وجود نداشته باشد، ارگانیسم سعی میکند از عامل تهدید آمیز و برهم زننده تعادل بگریزد.
ضرورت یادگیری و بهکارگیری گفتوگو در حل مشکلات
بزرگترین ویژگی بشر، توانایی تفکر است که از طریق زبان به دیگران منتقل میشود.
اگر در مهارت گفتوگو ضعیف باشیم، پاسخهای جنگوگریز بهعنوان راهحل مقابله با مشکل به سراغمان میآیند، (قبلترها، هر وقت با انتقادی روبرو میشدم، اولین واکنش جنگ بود و زمانی که متوجه میشدم توانایی جنگیدن را ندارم، فرار را برمیگزیدم.) زیرا همهٔ ما بهصورت غریزی برای این کار برنامهریزی شدهایم. بهصورت فطری به سراغ سادهترین، در دسترس ترین و ناکارآمدترین روش میرویم.
با هیجانهای منفی که روزانه تجربه میکنیم، مجبور به انتخاب عملی برای واکنش میشویم تا هیجان خود را متعادل کنیم. فردی که به ابزار گفتوگو مجهز است، به دنبال راهکاری میگردد تا بتواند با گفتوگویی صحیح این هیجان را کنترل کند؛ اما کسی که این روش را بلد نیست به فطرت خود برمیگردد. همان روشی که انسانهای اولیه به خاطر شرایط و محیط زندگیشان، اتخاذ کرده بودند.
افرادی که روشهای مؤثر برقراری گفتوگو را آموخته باشند، در حل مشکلات خود توانمندتر هستند و سیستم جنگوگریز بهندرت درونشان فعال میشود.»
سالها پیش در موسسهای کار میکردم که تمام هدفشان این بود که گفتوگو را بهعنوان ابزاری برای فکر کردن به کودکان و نوجوانان بیاموزند و هفتهای یکبار برای کودکان و نوجوانان در کلاسهایی جداگانه میزهای گفتوگو تشکیل میدادند. آن موقع چندان به اهمیت موضوع آگاه نبودم اما سالها بعد که دانشآموختگان آن مکتب را دیدم، به تربیت صحیح استادم (دکتر احمدرضا آذر) پی بردم. هرچند که برخی از آن دانشآموختگان به خاطر پیشی گرفتن در شیوه تفکر از والدینشان، دچار غرور و نخوت شده بودند، اما برخی دیگر که والدینشان هم همزمان با آنها رشد کرده بودند، حقیقتاً مایه افتخار و دلگرمی بودند.
نویسنده اذعان داشته است که:« تجربههای روزانه، ممکن است فرصتهای لازم را برای یادگیری غیررسمی مهارتهای ارتباطی و گفتوگو فراهم نکند و ازاینرو توجه به آموزشهای نظاممند و عملی دربارهٔ مهارتهای ارتباطی ضرورت مییابد.»
این مسئله بایستی از کودکی آموزش داده شود. نظامی که بسیاری از ما از کودکی آن را تجربه کردهایم، سیستم گفتوگومحور نبوده است. من هنوز هم از گفتوگو با پدرم وحشت دارم. ما همیشه کسی را بهعنوان دانای کل میپذیرفتیم و هرچه او میگفت را انجام میدادیم و هیچگونه حق اظهار مخالفتی نداشتیم. در مدرسه اوضاع از این هم بدتر بود. حتی باوجود تغییرات بسیار در کتابهای درسی، سیستم آموزشی همان است. به بهانه یاددادن قانون به کودکانمان، تفکر کردن را از آنها سلب میکنند. در موسسهای که من کار میکردم، استادمان دکترای نهجالبلاغه داشت و کتابهای زیادی تألیف کرده بود؛ اما در بحثهای گفتوگو با کودکان و نوجوانان بهعنوان یک تسهیلگر، گفتوگوها را هدایت میکرد که مسیر تفکر و گفتوگو از بحث موردنظر به بیراهه کشیده نشود و گفتوگوها به تولید اندیشه منجر شود؛ اما چه تعداد از نوجوانان میتوانند در چنین نظامی رشد کنند. به نظر من بایستی مربیان و معلمان آموزشوپرورش با این شیوه تربیت شوند تا بتوانند بهصورت رایگان مهارتهای ارتباطی و گفتوگو را به کودکان بیاموزند؛ اما چیزی که واضح و مبرهن است، این است که سیاست دولت از زمان محمدخان قاجار تا به امروز تغییر نکرده است. آقا محمدخان قاجار در نصیحتی که به فتحعلی شاه داشته است گفته بود: «اگر میخواهی به این مردم حکومت کنی، آنها را گرسنه و بیسواد نگهدار». با وجودی که آموزش رایگان شده است و همگان میتوانند از آموزش بهره ببرند، اما جای آموزشی که منجر به فهم و درایت بشود و روشهای گفتوگو را به دیگران بیاموزد، در این سیستم خالی است.
«یادگیری روشهای مؤثر گفتوگو و برقراری ارتباط از چهار بعد اهمیت دارد:
نخست برای گروهی از افراد در برخی از مشاغل به دلیل روابط عمدهای که با دیگران دارند، مثل پزشکان، مدیران، معلمان و تجار
دوم، ناتوانی در برقراری ارتباط سازنده یکی از مؤلفههای اساسی اختلالات و ناراحتیهای روانی است.
سوم، موفقیت هر فرد در زندگی در قالب رسیدن به اهدافی معنا مییابد که در امور شغلی، اجتماعی، خانوادگی و شخصی خود تعیین کرده است. رسیدن به اهداف یادشده در بافت جامعهٔ انسانی محقق میشود که یکی از مؤلفههای آن ارتباط است.
چهارم، مفهوم ارتباط تنها بعدی بیرونی و اجتماعی ندارد و ارتباط با خود نیز نیازمند توجه و یادگیری است. نزدیکترین فردی که در طول زندگی با او ارتباط برقرار میکنیم، خودمان هستیم اما بسیاری از ما با خودمان بیگانه هستیم و نحوه ارتباط با درون خود را نمیدانیم.
نتیجه اینکه واکنش جنگوگریز که میراث اجدادمان در مقابله با مشکلات بوده است، در حل مشکلات حاکم بر روابط انسانها اثربخش نیست؛ و بهجای آن گفتوگو توصیه میشود اما چون گفتوگو مثل جنگوگریز غریزی نیست برای استفاده مؤثر از آن نیازمند آموزش هستیم.»
نوشته شده توسط لیلا علی قلی زاده
2 پاسخ
لیلا جان، خیلی خوب مینویسی.
فقط پیشنهاد میکنم نقلقولهایی که از کتاب میآوری را در گیومه «» قرار بدهی تا از نوشته و اندیشهٔ خودت تمییزشان بدهی.
قسمتی که دربارهٔ «دانای کل» گفته بودی عالی بود 👌💛🧡🍂
میترا جان ممنون از وقتی که گذاشتی، چشم توصیه ات رو حتما به کار می بندم.