مارمولک کوچولو تازه فهمیده بود که با زبانش می تواند دنیای اطرافش را بهتر بشناسد.
صبح روز یک شنبه به محض بیرون آمدن از خانه اش یک صندلی را روبروی خودش دید. یک صندلی خیلی زیبا
مارمولک اول به جلوی صندلی سرک کشید و زبانش را بیرون آورد .
بعد به کنار صندلی رفت و زبانش را بیرون آورد.
بعد به پشت صندلی رفت و زبانش را بیرون آورد.
بعد از پایه ها بالا رفت و روی صندلی نشست و زبانش را بیرون آورد.
دست اخر هم از پایه ها پایین آمد و رفت زیر صندلی و زبانش را بیرون آورد.
کشف جدید آنقدر برایش لذت بخش بود که
مارمولک دوباره
به جلوی صندلی سرک کشید و زبانش را بیرون آورد .
بعد به کنار صندلی رفت و زبانش را بیرون آورد.
بعد به پشت صندلی رفت و زبانش را بیرون آورد.
بعد از پایه ها بالا رفت و روی صندلی نشست و زبانش را بیرون آورد.
دست اخر هم از پایه ها پایین آمد و رفت زیر صندلی و زبانش را بیرون آورد.
و بازهم
به جلوی صندلی سرک کشید و زبانش را بیرون آورد .
بعد به کنار صندلی رفت و زبانش را بیرون آورد.
بعد به پشت صندلی رفت و زبانش را بیرون آورد.
بعد از پایه ها بالا رفت و روی صندلی نشست و زبانش را بیرون آورد.
دست اخر هم از پایه ها پایین آمد و رفت زیر صندلی و زبانش را بیرون آورد.
چند موش کوچک که شاهد ماجرا بودند کنجکاو شدند که ببینند مارمولک چه می کند و دنبال چه چیزی هست؟
بنابراین آن ها هم مثل مارمولک به
جلوی صندلی، کنار صندلی، پشت صندلی، بالای صندلی و زیر صندلی سرک کشیدند
اما چیزی ندیدند و فکر کردند که حتما چیزی وجود دارد که مارمولک اینطور با علاقه این کار را تکرا رمی کند و برای همین دوباره به
جلوی صندلی، کنار صندلی، پشت صندلی، بالای صندلی و زیر صندلی سرک کشیدند
و بازهم چیزی ندیدند.
,ولی دوباره این کار را تکرار کردند.
گربه خانگی که منتظر فرصتی بود تا حسابی از خجالت شکمش دربیاید وقتی رفتار موش ها رو دید پیش خودش فکر کرد شاید چیز بهتری دور و بر آن صندلی باشد.
برای همین به سمت صندلی رفت و مثل موش ها به جلو، کنار، پشت، بالا و پایین صندلی سرک کشید
اما چیزی ندید ولی اگر چیزی نبود که موش ها اینطور شلوغش نمی کردند حتما چیزی بود پس به کار خودش ادامه داد.
جلو،کنار،پشت، بالا و پایین
خانم خانه که تازه از راه رسیده بود با دیدن این صحنه تعجب کرد و او هم به دنبال چیزی که همه دنبالش بودنداطاف صندلی تازه گشت و هرکسی از دور او را می دید فکر میکرد که مشغول رقصیدن با حیوانات است.
چند دقیقه بعد همسرش از راه رسید و این صحنه را دید. فکر کرد همسرش دیوانه شده و از ترسش فورا صندلی را شکست. روز پیش صندلی را از یک عتیقه فروش خریده بود. حتما صندلی جادویی بود .
همه حیوانات از ترسشان در مخفی گاهشان قایم شدند و زن هم فقط با چشم های گریان به شکسته های صندلی زیبایش نگاه می کرد.
اما بعد از گذشت ساعتی دوباره مارمولک با زبانی که بیرون بود به سراغ صندلی شکسته شده آمد…
3 پاسخ
داستان جالبی بود با چند شخصیت متفاوت و ارتباطی ملموس بین انسان و چند جاندار کوچک
کاش این قصه مصور نبود و قیافه خوشحال مارمولک و چهره کنجکاو موش و قد و قواره و رنگ گربه رو خودم تو ذهنم تجسم میکردم .
این داستان به روزهای اولی تعلق داره که سایتم رو راه اندازی کردم و برای دخترم نوشتمش. اون دوست داشت تصاویر رو ببینه و من براش تصاویر رو گذاشتم و خودش توی وب سایتم خوند و لذت برد.
اصلا به این مورد توجه نکرده بودم که کودکان خردسال مخصوصا فرزند دلبندتان نیز ممکن است جزو مخاطبان باشند و به این داستان فقط از بعد “نویسندگی داستان کودک” نگاه کرده بودم .
مدتهاست که داستان کودک نخوانده ام . خوشحالم بعد از این مدت مدید اولین قصه ای که خواندم برایم جذاب و دلنشین بود . تصویر مارمولکی سپید با چشمانی که از کشف چیزهای جدید به وجد آمده و زبانی گُلی رنگ و لبخندی بر دهان که همواره جلوی چشمم است .