لیلا علی قلی زاده

رنگ سال نو

نزدیک سال جدید، همه به تکاپو می‌افتند. بازار پر از رنگ می‌شود. بازار امسال رنگی‌تر از سال‌های گذشته بود. شاید هم همیشه رنگی بود و من پشت دیوارهای سیاه و سفید خانه رنگ‌ها را فراموش کرده بودم.

بانوانی با چادر، روسری و گیسوان رها در باد کنار هم پای بساط حراجی‌ها در حال چک و چانه زدن بودند. بی‌اختیار لبخند زدم. زیبایی در شهر غوغا کرده بود. بوی باران از شاخه‌های بیدمجنون پرواز کرده بود و به گیسوان سرخ رنگ دختری که داشت، پیراهنی برای مادربزرگش می‌خرید، پیچیده بود.

چندسالی می‌شد که بازار دم عید را ندیده بودم. یادم رفته بود، بازار چه شکلی است. با آنکه قصد خرید نداشتم و فقط رفته بودم که در تازگی نوروز غرق شوم، فضای حاکم مرا هم به جرگه خریداران راه داد.

جیب‌هایم که پر از خالی شد به خانه برگشتم. ارزشش را داشت. در بازار امسال، عطر و رنگ خریدیم. چیزی نمی‌خواستم؛ اما دلم می‌خواست عطرباران و شاخه‌های بید را در شیشه‌ای بریزم و برای خود تا ابد نگه دارم. عطرها و رنگ‌ها مرا به حجره فرش فروش‌ها و عطر فروش‌ها کشاند. فرش‌های دستبافت جلوه شان را مدیون دست‌های هنرمند و قصه‌هایی هستند که در تار و پود فرش‌ها بافته شده‌اند.

 

فرش‌های ماشینی از بهترین نخ‌ها هم که باشند، در برابر زیبایی این قصه‌ها رنگ می‌بازند. همسرم می‌گوید این خیال توست. هیچ قصه‌ای پشت این فرش‌ها نیست. فقط برای پول است که کارگران پشت دار قالی می‌نشینند و چه کسی است که برای امرار معاش به سراغ کار نرود؛ اما دختران پشت دار نمی‌توانند قالی ببافند در حالی که خاطراتشان را مرور نکنند و این خاطرات از سر انگشتانشان به تار و پود فرش‌ها نفوذ می‌کند. این را من می‌دانم چون هربار که نقاشی کرده‌ام همراه با رنگ‌ها به خاطراتم سفر کرده‌ام و نقاشی‌هایم هرکدام داستانی دارد.

دنبال وسایل سفره هفت‌سین نمی‌روم. ظروف قدیمی را در اختیار دخترک می‌گذارم. رنگ‌هایی که زمانی نگران تمام شدنشان بودم را هم همینطور. اجازه می‌دهم خودش امسال سفره هفت‌سین را نقاشی کند. ظرف‌ها را هر کدام را به شیوه‌ای رنگ آمیزی می‌کند. خسته می‌شود کار را رها می‌کند. خراب کاری می‌کند؛ اما دخالت نمی‌کنم. رو فرش پر از رنگ می‌شود؛ اما اهمیتی ندارد. دنیا با رنگ‌ها زیباتر است. روز بعد دوباره کار را از سر می‌گیرد. نقاشی می‌کند. خراب کاری می‌کند. تجربه می‌کند. کارش را تمام می‌کند. از نتیجه راضی است. من هم همینطور. وقتش شده بود که خودش به تنهایی یک پروژه را انجام دهد.

یکی از ویژگی‌های استاد خوب این است که اجازه تجربه کردن بدهد.

 

لیلا علی قلی زاده

2 پاسخ

  1. چه چسبید لیلون
    آره منم حال و هوای بازار رو دوست دارم
    دلم میخواد بیشتر بگردم و آدما رو تماشا کنم تا خرید
    بوی بهار میاد بوی اتفاقای خوب بوی زنده شدن

    درباره فرش با تو موافقم دقیقن
    آفرین به هستی بالا مثل مامانش هنرمنده
    راستی لیلون تو چهره هستی که خیلی شبیه تو هست میدونی چی میبینم :
    درک زیاد، مهربونی و کمک کردن به آدما و حرف شنوی از مادر که این روزا تو بچه ها کمه.

    1. نوش روحتون. چرا من و تو همش با هم موافقیم
      هنرمندی که کمی مغروره من بهش میگم دولت خودمختار مهربونه ولی کافیه به خودستایی و غرورش برخوره اونوقت دیگه نمیشه این اسب سرکش رو رام کرد. یعنی تمام احساسات ملایم من در اون طغیان کرده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.