عشق به مخلوق
مادامی که در مسیر آفرینشم به سان مادری هستم که از شیر دادن به کودک دلبندش، مملو از عشق میشود. پیوسته تصدقش میگویم. کار که به انتها میرسد،-البته به گمانم به انتها رسیده است ورنه هنر هیچ گاه به انتها نمیرسد. جایی باید کنار رفت و گفت بس است و کار دیگر را شروع کرد-تمام عشقم از بین میرود. به تماشایش مینشینم و از مخلوق خود عصبانی میشوم. انگار نه انگار که همان عاشق دیروز بوده باشم. گویی کودکم نافرمانی کرده باشد و سرم داد زده باشد. من پر از حسرت میشوم. حسرت تمام روزهایی که شیره جانم را مکید. حالا قد علم کرده است و مرا نمیبیند. به خود میگویم به انتها نرسیده است. در نیمه راه از مسیر خارج شده است. یاران ناباب از راه به درش کردهاند. با چشمان زمینیام اصلاحش را باور نمیکنم. کاش روح جهان کمی بیشتر از وجودش در من دمیده بود. اگر این طور بود، صبر میکردم. مهربانتر میشدم و همچون او به بازگشت مخلوقم به اصلاح به زیباشدن، امیدوار میشدم؛ اما وجه مخلوق سرکش شده و از خالق درونم پیشی گرفته، همه چیز را به زاویه خود قضاوت میکند. روزهایی را به یاد میآورم که با طمانینه رنگ روی رنگ میگذاشتم و به خود میگفتم مگر میشود خالق عاشق شود و بعد یاد روز اول میافتادم. همان روزی که انسان خلق شد و خداوند عاشقش شد و تمام فتنهها از همان روز اول شروع شد. از همان روزی که خدا عاشق شد و شیطان این عشق را تاب نیاورد و تمام تلاشش را کرد که انسان را از چشم خدا بیندازد و خدا عاشقتر شد و هرچه معشوق جفا کرد، خدا تحمل کرد و آنگونه بود که برازنده خدایی بود و جز او هیچ کس را خدایی شایسته نبود.
هیچ چیز برای اثر هنری به اندازه کلمات انتقادی مضر نیست. “نامههایی به شاعر جوان”
بزرگترین دشمن هنرمند خود اوست چون دائم با وجه کمالگرایش از خود انتقاد میکند و مانعی میشود برای یازیدن به خلق دوباره.
نوشته شده توسط لیلا علی قلی زاده
6 پاسخ
چند تایی از پستهای جدیدتون رو خوندم. امکان ارسال کامنت رو بسته بودید برای همین اینجا مینویسم. این روزها دستبهگریبان داستانی هستم که باید تا سه روز دیگه آماده بشه. داستانی با محوریت کشمکش. فیلم کشتن گوزن مقدس رو دانلود کردم. شاید فردا ببینمش و کمکی بهم بکنه تا اضطراب انتخاب رو بهتر بتونم درک کنم و در موردش بنویسم. خوشحالم که رزومهتون رو بهروزرسانی کردید. واقعأ فعال و کوشا هستید.
بیصبرانه منتظر خوندن داستان جدیدتون هستم. بله یادداشتهای روزانه رو فقط برای این مینویسم که باعث تغییر بشه و برای همین نظرات رو بستم
سپاس از شما
فیلم رو دیدم😑😑😑
چقدر عجیب بود.
بله واقعن فیلم عجیبی بود.
چقدر زیباست. رنگ، رنگ نقاشی رو زنده میکنه، مثل این گرگ زیبایی که کشیدید. همیشه نباید گرگی که میکشیم واقعن شبیه یک گرگ باشه. ما انسانیم نه دوربین عکاسی. گرگی که مردمک چشمش آبی و نارنجیه … عنصر خیال همه چیز رو زیبا میکنه.
چون شما خودتون نقاشی میکنید مثل یک هنرمند به نقاشی نگاه کردید؛ اما اطرافیان با دیدنش گفتند اگه خاکستری بود و چشمهاش یک رنگ می شد گفت که این گرگه. بازهم از نگاه زیباتون ممنون